یار دبستانی من «»
چهل و سه سال پیش در اعتراض به قانون ننگین کاپیتولاسیون به اعدام انقلابی حسنعلی منصور اقدام
عکس منحصر به فرد جشن عروسی شهید اندرزگو (شیخ عباس تهرانی) در تیرماه سال ???? با پیگیری و اقدام حضرت آیت الله حاج سید علی اصغر هاشمی مؤسس مدرسه علمیه قائم مراسم عروسی و ازدواج ایشان تدارک دیده شد که شاگردان آن شهید و تعدادی از اهالی چیذر نیز در آن مراسم ساده و صمیمی شرکت نمودند. (فرد نشسته با علامت * نگارنده است)
انتهای باغ فردوس مولوی، کوچه پائین ورزشگاه به محله ای می رسد که به نام «بازارچه سوسکی» معروف است. با این توضیح که از سال ???? شمسی واژه سوسکی تبدیل به «شاهین» شده اما هنوز با گذشت ?? سال از تغییر نام، اکثراً محل را با همان نام سوسکی می شناسند.
این محل با نام دو شخصیت برجسته همراه است. ابتدا «آیت الله حاج سید ابوالقاسم عصار» اسوه علم و تقوا و ساده زیستی که مدت شصت سال به اقامه نماز و تبلیغ در مسجد صاحب جمع در کنار بازارچه مشغول بود. دیگر زادگاه علامه مجاهد میرزاعلی اصغر صفارهرندی یگانه پیشه و روحانی روش که از دهه ?? با رحلت استادش آیت الله آقاشیخ محمد تقی بروجردی مسئولیت امامت جماعت و ارشاد ساکنان دروازه غار در کنار کسب و کار را به مدت چهل و سه سال به عهده داشت.
شصت و سه سال پیش در سال ???? شمسی در این محل پسری چشم به جهان گشود که بعد ها با نام محمد بخارایی یکی از اجزای لاینفک تاریخ ایران و جای ویژه ای در تاریخ معاصر به خود اختصاص داد. حاج علی اکبر پدر خانواده، پسر ارشدش را قاسم و پسران بعد از محمد را مهدی و حمید نامید. محمد و من در سال ???? دوران ابتدایی را در «دبستان صبا» که در غرب بازارچه قرار داشت شروع کردیم؛ در همان مدرسه ای که برادر بزرگترش قاسم هم همانجا درس می خواند.
* دوران ابتدایی
دبستان صبا با آن معماری خاص و گچ بری های زیبا و اتاق های بزرگ با سقف های بلند و پنجره های کشویی، با شیشه های الوان و سردرهای محرابی شکل و ایوان سراسری با ستون های سنگی و حیاط بزرگ با کفی آجری و حوضی دایره شکل سنگی و چند چنار کهنسال.
این فضای هنری که با فرهنگ آمیخته شده آنچنان برای ما خاطره انگیز بود که پس از سال ها دوری از دبستان هم با محمد، گهگاه یاد آن دوران را مروری دوباره می کردیم. یکی از خاطرات شیرین من و محمد، از دبستان صبا مربوط به سال ???? و حضور اولین گوینده برنامه کودک رادیو تهران (ایران بعدی) بیژن پیرنیا معروف به «آقابیژن» در محل مدرسه است. او در حالی که بالای ایوان بلند مدرسه ایستاده بود بدون بلندگو (مدرسه هنوز مجهز به بلندگو نشده بود) برای بچه ها که تعدادشان حدود چهارصد نفر بود صحبت می کرد. انصافاً با آن سن کم (?? سال) در سخن گفتن تسلط وافری داشت. بچه ها صدای او را هر روز صبح ساعت ?/?? از رادیو می شنیدند ولی قیافه او را ندیده بودند. دیدار او در مدرسه بچه ها را آن روز شگفت زده کرد و خیلی هم تازگی داشت.
* آغاز تحصیل در دبیرستان
در سال ???? (پنجاه سال پیش) پس از پایان دبستان به اتفاق محمد در دبیرستان فرخی باغ فردوس، تحصیل در دبیرستان را شروع کردیم. دبیرستان فرخی، مدرسه ای با سابقه طولانی بود و چهره های معروفی از این دبیرستان در ورزش، ملی پوش شده بودند. مانند جهانبخت توفیق (کشتی) منصور امیر آصفی و عزت جان ملکی (فوتبال) و جلال کشمیری (پرتاب دیسک).
با ورود به دبیرستان فرخی یکی از دلمشغولی های محمد، بازی فوتبال و تماشای فوتبال باشگاه های معروف آن زمان در استادیوم امجدیه (شیرودی) نظیر تاج، شاهین، دارایی، کیان، تهران جوان و عقاب بود و چون نسبت به فوتبالیست های مدرسه خودمان نیز تعصب داشت، حضور در میادین ورزشی مثل زمین شماره ? شهباز، زمین اکبرآباد و زمین شماره پنج باغ فردوس برای تشویق فوتبالیست های مدرسه جزو برنامه های همیشگی او محسوب می شد.
دبیرستان فرخی از نظر فوتبال در آن سال ها قوی بود و چند نفر از بچه ها در تیم های معروف هم بازی می کردند. لذا چون حریف قدری در مقابل چند دبیرستان تهران نظیر دارالفنون، مروی، علمیه، ابوریحان، وحید شرف و حکیم نظامی که در سطح آموزشگاه ها در فوتبال حرف اول را می زدند عرض اندام می کرد.
* کار در تابستان
پدر محمد، مرحوم حاج علی اکبر بخارایی قبل از این که به خیابان صاحب جمع برود و عهده دار مسئولیت «بنگاه بخارایی» شود در اواسط بازار امین السلطان مولوی خواروبار فروشی داشت. پدر من هم مغازه اش به اتفاق عموهایم در ابتدای بازار امین السلطان قرار داشت که به چلوکبابی «عباس شمرونی» معروف بود که جزو یکی از قدیمی ترین چلوکبابی های آن زمان تهران به حساب می آمد.
در سه ماه تعطیلی مدرسه، محمد و من درمقابل مغازه پدرانمان بساط فروش زیرپیراهن و جوراب مردانه بر پا می کردیم. این کار برایمان درآمد داشت. هم سرمان گرم بود و هم یک تمرین عملی بود برای کاسب شدن (که هرگز عملی نشد).
* آغاز سیکل دوم
گواهینامه سیکل اول را در سال تحصیلی ??-?? از دبیرستان فرخی دریافت کردیم و چون این مدرسه رشته اش طبیعی بود به اتفاق محمد و چند نفر از بچه های باغ فردوس در دبیرستان بدر واقع در خیابان ری روبه روی کوچه آبشار، بالاتر از بازارچه حمام نواب، رشته ریاضی را شروع کردیم.
* فعالیت های سیاسی
در آن تاریخ یعنی سال ???? جبهه ملی دوم تازه شروع به کار کرده بود و با توجه به نفوذی که در محافل دانش آموزی و دانشجویی داشت محمد و من که سری پرشور برای فعالیت های سیاسی داشتیم به عضویت جبهه ملی دبیرستان بدر درآمدیم که مسئول آن یکی از بچه های کلاس ششم به نام آقای محمد قربانپور بود که جلسه را در منزل پدری اش واقع در یکی از فرعی های کوچه آبشار خیابان ری هر هفته روز های دوشنبه عصر برقرار می کرد.
محمد سری نترس داشت و شجاعانه در هر مأموریت حزبی که از طریق رابط به حوزه اعلام می شد مشارکت می کرد، به عنوان مثال حضور در تظاهرات جلالیه (پارک لاله فعلی) و جنگ و گریز با نیروهای نظامی و انتظامی که قصد بر هم زدن تظاهرات را داشتند و یا توزیع اعلامیه ها و چسباندن آن به دیوارهای محلات جنوب شهر، به مناسبت های مختلف. با این توضیح که این عمل با چالاکی خاص او انجام می شد زیرا نیروهای انتظامی به محض مشاهده اعلامیه ضمن جلوگیری از پخش آن، فرد توزیع کننده را نیز دستگیر می کردند.
در طول سال تحصیلی ??-?? چند بار اتفاق افتاد که دبیرستان بدر به دلایل برنامه از پیش تعیین شده سازمان دانش آموزی جبهه ملی جهت شرکت در تظاهرات به تعطیلی کشیده شد که محمد به عنوان یکی از برنامه ریزان در آن نقش داشت.
علامه مجاهد میرزاعلی اصغر صفار هرندی به عنوان اولین معلم، شهیدان بخارایی، نیک نژاد، صفارهرندی و اندرزگو را با مقوله شهادت و جهاد فی سبیل الله و افکار سازنده رهبر کبیر انقلاب آشنا نمود.
* عدم فعالیت سیاسی در مدرسه
تداوم این عمل آنچنان برای مدیریت دبیرستان آقای الوند، مشکل ساز شده بود که یک روز، محمد و من را به دفترش احضار کرد و ضمن نصیحت گفت: «من با مرحوم دکتر حسین فاطمی در دوران دبیرستان همشاگردی بودم. ایشان هرگز در محیط مدرسه فعالیت سیاسی نمی کرد. او فقط درسش را می خواند و هر نوع فعالیت سیاسی را خارج از مدرسه انجام می داد.» لذا از ما خواست که اگر تمایل به ادامه تحصیل داریم می بایست تعهد کتبی بدهیم که در محیط مدرسه از هرگونه فعالیت سیاسی که منجر به بی نظمی می شود خودداری کنیم که محمد و من هر کدام چنین تعهدی را نوشته و امضا کردیم و مصداق مثل معروف: «قایم باشک آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه...» شدیم. سرمان را پائین انداختیم و فعالیت های سیاسی را در ساعات خروج از مدرسه انجام می دادیم. ما در آن سال تحصیلی به دلیل این که به درس خواندن کمتر می رسیدیم و بیشتر در خدمت انجام امور محوله سیاسی بودیم، مردود شدیم.
رویداد سال تحصیلی ??-?? بعد ها یکی از خاطره های جالب زندگی محمد و من شد.
بین دانش آموزانی که از دبیرستان دیگر برای رشته ریاضی به دبیرستان بدر آمده و در کلاس ما حضور پیدا کردند دانش آموزی قوی هیکل، ورزشکار و لوطی منش به نام حسین گیلک را شناختیم و سر و کله جوان قد بلند و خوش تیپ و کمی متفرعن و ژیگول منش که کراوات هم می زد (آن زمان در دبیرستان های جنوب شهر کراوات زدن چندان مد نبود) به نام عباس رضایی وثوق هم در مدرسه پیدا شد.
این دو نفر همان ? بازیگر معروف فیلم های فارسی بودند که بعد ها با اسم هنری «حسین گیل» و «منوچهر وثوق» وارد عرصه سینما شدند. بعد از انقلاب منوچهر وثوق از ایران رفت و درکنار دیگر بازیگران لس آنجلس قرار گرفت، ولی حسین گیل که بسیار پایبند ارزش های اعتقادی بود، ماند و به فعالیت های هنری خود هماهنگ با سیاست های روز ادامه داد. جذب سپاه گردید و در دفاع مقدس هم شرکت کرد و حتی مجروح هم شد و در حال حاضر نیز جانباز است. او همچنان حالت تواضع و فروتنی خود را که خاص بچه های جنوب شهر است با درجه امیری سپاه حفظ کرده و به بچه محله امامزاده یحیی بودن خود با غرور افتخار می کند.
* ترک تحصیل
به علت عدم توفیق مجدد ما در سال تحصیلی ??-?? محمد و من تصمیم به ترک تحصیل گرفته و در یکی از روزهای اسفند ???? به فرهنگ ناحیه (آموزش و پرورش منطقه) که در خیابان ری ایستگاه آصف قرار داشت مراجعه و طبق رسیدی جداگانه کلیه سوابق و پرونده های تحصیلی ?? ساله خود را تحویل گرفتیم. او بلافاصله جذب بازار کار شد و در دفتر آهن آلات حاجی بابا واقع درخیابان بوذرجمهری (?? خرداد فعلی) روبه روی بازار آهنگران مشغول شد و شب ها نیز در آموزشگاه خزائلی رشته ادبی را ادامه داد. من هم در امتحان ورودی دوره سی و چهارم آموزشگاه فنی (درجه داری) نیروی هوایی قبول شدم.
* تغییر روش مبارزاتی محمد بخارایی
محمد در سازمان دانش آموزی با اساسنامه و دیدگاه های سیاسی جبهه ملی آشنا شد و در نهایت شعار معروفشان که در حد زمان خود مترقی نیز بود یعنی «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» که رژیم هرگز به انجام آن تن در نداد هم نتوانست او را برای همیشه جذب کند.
ارتباط تنگاتنگ محمد با دو تن از بچه محل های بازارچه سوسکی شهیدان رضا صفار هرندی و مرتضی نیک نژاد به تدریج مقدمه ای شد که در جلسات مسجد دروازه غار که توسط امام جماعت آن علامه صفار هرندی اداره می شد شرکت نماید و ایشان به عنوان اولین معلم توانست، محمد را که تشنه معارف ناب اسلامی بود با مقوله شهادت و جهاد فی سبیل الله و افکار سازنده رهبر فقید انقلاب آشنا نماید. سپس محمد در آغاز نهضت امام نیز شهید عراقی را دید و آن شهید او و دوستانش را برای جهاد مسلحانه شایسته یافت و با حاج صادق امانی مرتبط ساخت. حاج صادق امانی تحولی نوین در روحیه محمد و دوستانش هرندی و نیک نژاد به وجود آورد. او که افق حقیقت را پیش روی خود می دید مسیر خود را قاطعانه و آگاهانه انتخاب کرد که منجر به اعدام انقلابی منصور در برابر مجلس شورای ملی در مورخ اول بهمن ???? گردید. سرانجام پنج ماه بعد طی یک محاکمه فرمایشی در ?? خرداد ???? خود به همراه مرتضی نیک نژاد، رضا صفاری هرندی و صادق امانی پیش پای خیل مستشاران آمریکایی که به تازگی به ایران آمده بودند به شهادت رسید.
* اخراج از نیروی هوایی و بقیه ماجرا
سرانجام اینجانب پس از ترک تحصیل به استخدام نیروی هوایی درآمده و ملبس به اونیفرم نظامی شدم ولیکن همچنان ارتباط خود را با محمد حفظ کرده و به طور زیرزمینی به فعالیت سیاسی خود ادامه می دادم تا این که پس از سه سال و نیم خدمت در نیرو لو رفتم و در آبان ???? پس از چند بار بازجویی توسط سرهنگ هاشم برنجیان (سپهبد بعدی که اعدام شد) رئیس ضد اطلاعات، از نیروی هوایی اخراج شدم.
آخرین پرتره قبل از شهادت ـ غرب بازارچه سوسکی- دبستان صبا- سال ????(?? سال پیش)
دو سال بعد از این رویداد و سه سال پس از شهادت محمد در سال ???? در مدرسه علمیه قائم چیذر جهت تحصیل ادبیات عرب و یادگیری علوم حوزوی به صورت طلبه نیمه وقت شاگرد شیخ عباس تهرانی شدم که در حقیقت همان سید علی اندرزگو بود. در همان ماه های اولیه آشنایی با توجه به شناخت قبلی از او خود را به سید معرفی کرده و گفتم که از دوستان قدیمی و همکلاسی ?? ساله محمد بخارایی (از اول ابتدایی تا مقطع دبیرستان) می باشم. البته آن شهید در مقابل این اظهار و ارائه دیگر اطلاعات در مورد افراد که مورد شناخت هر دویمان بود فقط یک جمله گفت و دیگر هیچ: «هرکسی مثل بخارایی آدم بخارداری نمی شه و هر شخص جاهل مسلکی مثل طیب خان پاک و طیب از دنیا نمی ره» در تیر ماه سال ???? با پیگیری و اقدام حضرت آیت الله حاج سید علی اصغر هاشمی مؤسس مدرسه علمیه قائم مراسم ازدواج ایشان تدارک دیده شد که شاگردان آن شهید و تعدادی از اهالی چیذر نیز در آن مراسم ساده و صمیمی شرکت نمودند.
یکی از اقدامات با ارزش اندرزگو تشکیل درس اخلاق در مدرسه توسط مرحوم حضرت آیت الله مشکینی بود که هر هفته از قم به چیذر می آمد. این درس تا مدت ها ادامه داشت. آن شهید ضمن تلمذ در مدرسه، امام جماعت مسجد مهدیه (رستم آباد بالای شمیران) نیز بود، تا این که لو رفت لذا مجبور شد امامت مسجد مهدیه و زندگی در چیذر را ترک کند. او زندگی جدیدی را در هجرت شروع نمود. ابتدا در قم سپس مشهد، زابل و سرانجام در افغانستان ساکن گردید که بعد از یک ماه مجدداً به مشهد برگشت و بالاخره روز نوزدهم ماه مبارک رمضان که مردادماه سال ?? نیز بود در تهران خیابان ایران بازارچه سقاباشی طی یک مبارزه نابرابر با مأموران ساواک به شهادت رسید.