سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/10/17
12:46 صبح

ادامه

بدست مرتضی در دسته

از ادعیه منقول از ائمه(ع) که زبان دل شیعیان ایشان نیز هست، بعد از دعای شریف کمیل بن زیاد، دعای توسل و دعای ندبه بود که به ترتیب در شب های جمعه، چهارشنبه و صبح جمعه خوانده می شد؛ دعای سمات، نزدیک غروب آفتاب و دعای ظهور حضرت حجت(ع) در پایان مناجات صبحگاهی و قبل از قرائت سوره والعصر دسته جمعی خوانده می شد و دعای خاص «الهی قلبی محجوب» تا آخر، که نوعاً در آخر جلسات و هیئت ها خوانده می شد و به محض شنیدنش، جمله رزمندگان به سجده می رفتند و در سجده می خواندند و زیارت حضرت زهرا(س) که محبوب قلوب آحاد رزمندگان بود و هفته ای یکی، دو بار صبح ها در وقت زیارت عاشورای آقا امام حسین(ع) خوانده می شد نیز از دعاهای مرسوم بود. وقتی عرصه بر نیروها تنگ می شد و در عملیات دچار عسر و حرج می شدند، فشار دشمن، نرسیدن مهمات و از دست رفتن هم سنگران یاران طاقت صبوری را طاق می کرد، بغضشان می ترکید و غربت و مظلومیت آقا ابی عبدالله(ع) و عاشورایی که بر خود و اهل بیت و یارانش گذشته بود برایشان تازه می شد و سنگینی اندوهی بر دلشان می نشست و شروع می کردند به ترنم عبارات: «اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبه ولینا و کثره عدونا و قله عددنا و تظاهرالزمان علینا.» تا آخر هنگام غروب آفتاب و وقت خاص استجابت دعا، با چشمانی که خون می گریست. دیگر مناجات شعبانیه بود که اظهار ارادت امام نسبت به آن قند در دل همه آب کرده بود و آنی از آن و قطعات آن غافل نبودند: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیأ نظرها الیک حتی تخرق الابصار القلوب حجب النور.».. و ذکرها و دعاهایی که از شهدا به جا مانده بود و از آن میان بود، عبارت «پاک کن خاک کن«، «گل کن گلچین کن» و «مخلص کن خلاص کن.»

ادب و نزاکت

حفظ حرمت به هر صورت ممکن، روش و منش عموم رزمندگان بود از کوچک و بزرگ. هر کس سعی می کرد با افشا و ابتدای به سلام (قبل از هر کلام) ابراز محبت کند و اعلان صمیمیت. احترام به کوچک ترها و بزرگ ترها در همه شرایط جلوه ای خاص داشت. واقعاً به بزرگ ترها به چشم پدر و به کوچک ترها به چشم فرزند و به اشخاص هم سن و هم شأن به چشم برادر نگاه می کردند و آنچه حق هر کدام بود رعایت می شد. احساس خویشی و علاقه عجیبی بین بچه ها بود. بارها اتفاق می افتاد که بزرگ تری در امری اشتباهی می کرد مثل آنکه یک وقت یکی از برادران بزرگوار نظامی درس می گفت و «مین والمرا» را که ضد نفر است، ضد تانک معرفی کرد و بچه ها با آنکه همه موضوع را می دانستند، به رویش نیاوردند و او حرفش را زد و رفت. یا اگر کوچک تری کوچکی می کرد و شیطنت، بقیه با او مدارا می کردند. بدین گونه، تمام آداب امر به معروف و نهی از منکر جداً رعایت می شد. این طور نبود که شخص هر حرفی را بزند و راهش را بکشد و برود. واقعاً همه بچه ها برخوردی سازنده می کردند.

آداب نماز شب

کسانی که بیشتر مراقب بودند تا فرصت نافله شب و تهجد و شب زنده داری را از دست ندهند و ارتباط و انس و الفتشان با دوست قطع نشود، غیر از مراقبت از اعضا و جوارح خود در شبانه روز، برای به موقع بیدار شدن معمولاً موقع خواب چیزی زیر سرشان نمی گذاشتند، حتی لباسشان را؛ چیزی زیرشان پهن نمی کردند و رویشان نمی کشیدند تا سختی و سرما مانع از خواب عمیقشان بشود؛ گاهی دستشان را زیر سرشان می گذاشتند یا به صورت نشسته در ماشین می خوابیدند و اگر هوا گرم بود، بیرون می رفتند و روی زمین یا «تراورس«های پراکنده در دشت، که بسیار سخت و کم عرض اند، دراز می کشیدند یا داخل چاله های قبرمانندی می افتند که قبلاً در اطراف مقر تدارک دیده بودند. برادران صیغه ای به هم می سپردند که همدیگر را بیدار کنند، اگرچه معمولاً نوبت نگهبانی و پستشان را با هم و در ساعات نیمه شب می انداختند تا بیدار باشند و بتوانند نوبتی این توفیق را برای خودشان حفظ کنند. کم نبودند کسانی که خواندن نماز شب را بر خودشان واجب می دانستند و در نتیجه اگر احیاناً خواب می ماندند، قضای آن را به جا می آوردند و آن روز را برای تنبیه، روزه می گرفتند. این البته اختصاص به افراد پخته تر داشت، مخصوصاً فرماندهان که نافله شب را مثل سایر فرایض به پا می داشتند و یکدیگر را دعوت به آن می کردند. اما کار نیروهای جدیدتر به این نحو نبود، هزار و یک بهانه باید پیدا می کردند. اول اینکه شب معمولاً آفتابه را آب می کردند و با خود می بردند و جایی پنهان می کردند تا موقع نماز شب مجبور نباشند برای وضو گرفتن کنار منبع آب بروند و با کسی مواجه شوند. بعد سعی می کردند نزدیک در سنگر یا چادر بخوابند تا کسی را وقت برخاستن بیدار نکنند. دیگر اینکه شب بلند می شدند و به کف پای بعضی از هم سنگران دست می کشیدند و خوب مطمئن می شدند که کسی بیدار نیست یا گر هوا بسیار سرد بود، موقع نماز شب پتوهای سربازی یک رنگ و بی نشان را به سر می کشیدند، بعد هم بلافاصله نماز صبحشان را می خواندند و می خوابیدند تا کسی متوجه نشود، چون خاصیت این کار در پنهان داشتن آن است. با این حال،شادابی و سرحالی نماز شب خوان ها در روز بعد همه چیز را لو می داد. بچه های یک گروهان وقتی به رزم می رفتند، در راه بازگشت با ناله ها و ندبه ها و مناجاتی مواجه بودند که از گوشه و کنار مقر به گوش می رسید و خستگی و خواب را از تن و چشم بچه ها می گرفت و روز وقتی روشنایی بساط می کرد - اگر اردوگاه در منطقه خوش آب و هوایی قرار داشت - زیر سایه درختان و کنار تخته سنگ های بزرگ و کنار آب رودخانه می توانستی آثار به جای مانده و ردپای نماز شب خوان ها را پیدا کنی. برای آنها که نماز شب ملکه و جزو سرشت و طبیعتشان بود، خط مقدم و عقبه و اردوگاه و شهر و محل توفیری نمی کرد. با این حال خواندن نماز شب در پناه خاکریز و در خط آتش و در حین رویارویی با دشمن بعثی، جایگاه دیگری داشت. کمتر چادر و سنگری بود که نماز شب خوان نداشته باشد. در عین حال، تعداد شب زنده داران در گردان های رزمی و پیاده، به خصوص گردان تخریب، نزدیک به صد در صد می رسید. کسانی که در خواندن نماز شب صاحب تجربه بیشتری بودند (مثل روحانی گردان) ابتدا برادران را به خواندن دو رکعت نماز شب دعوت می کردند و همه ماجرا را یک مرتبه نمی گفتند و همه مقدمات و مقارنات را مطرح می کردند تا نکند که شخص جا بزند و احیاناً زده بشود. البته جایی نبود که آیات و روایات مربوط به فضیلت این فریضه و اهمیت آن به چشم نخورد، از تانکرهای آب و در و دیوار حسینیه و چادر و سنگر گرفته تا سجاده رزمندگان. کار برخی از این بزرگان در برپایی این سنت حسنه به جایی رسیده بود که می شد آنان را مخاطب کلام امام صادق(ع) دانست که فرمود: «کسی که نماز شب نخواند شیعه ما نیست.» گاهی روحانی گردان به فراخور حال بچه ها این معنا از نماز را دامن می زد و یک پارچه هست و نیست جمع را می سوزاند به نحوی که بعد از آن برادران این عبارت و فضایل را برای خودشان به چیزی نمی گرفتند و آن چنان چهارنعل می تاختند تا سابقون و مقربون را جا بگذارند. تهجد و شب خوش کردن، مثل بسیاری از فضایل و مکارم در منطقه، به افراد و اشخاص معین و ممتازی اختصاص نداشت. وقت اذان و موقع نماز صبح اگر به حسینیه لشکر می آمدی و به جای متولی آن برق ها را روشن می کردی، می دیدی که چه خبر است! در گوشه و کنار و یمین و یسار جوانانی در حال رکوع و سجود و نیایش بودند که در شهر، امثال آنها لااقل در بعضی خانواده ها - اگر به نماز یومیه تقید داشتند، والدین کلاهشان را می انداختند هوا! حسینیه ای که آرزو به دلت می ماند، یک بار هم که شده، با همه سحرخیزی و عجله ای که به خرج می دادی بروی و آن مکان ملکوتی را خالی از غیر خود بیابی. چه شگردهایی که برای این بیداری و بی قراری و حضور به هم رسانیدن به کار نمی بردند، مثلاً سعی می کردند ساعت پست و نگهبانی شان را نزدیک صبح بیندازند و مسئول شب که از روی اصرار و الحاحشان پی به ماجرا می برد، وسط دعوا به اصطلاح نرخ تعیین می کرد و می گفت: «قبول می کنم، به شرط اینکه در دعا ما را فراموش نکنی» و اطرافیان اگر مطلع می شدند مزاح می کردند که: «برادر، ریا نشود!» و چنانچه نوبت نگهبانی شان نبود، دست به دامان نگهبان ها می شدند که در موقع مناسب بیدارشان کنند، البته به بهانه اینکه می خواهم زودتر بیدار شوم تا در صف دست شویی صبح معطل نشوم. افراد اگر می توانستند، به دور دست ها می رفتند و در ظاهرسازی و رد گم کردن چیزی فرو نمی گذاشتند.28 نگاه جمله شب زنده داران به نماز شب فراتر از توجه به امری استحبابی بود. اگر چنین نبود، وقتی خواب می ماندند قضای آن را به جا نمی آوردند. آن روز خود را از خوردن صبحانه منع نمی کردند و پس از رزم های شبانه (خشم شب) که همه به خدا می رسیدند، از فرط رنج و فشار خستگی - که بعضاً نماز صبحشان هم قضا می شد - در برپا داشتن آن صبوری به خرج نمی دادند و در مناطقی چون ماووت در عملیات بیت المقدس 2 که در چادر و سنگر با وجود روانداز و روشن بودن مداوم چراغ، سرما رعشه بر اندام انسان می انداخت، بر اقامه آن روی ارتفاعات اصرار نمی ورزیدند. حتی در شب های عملیات، اگر هنگام رفتن موفق به ادای این فریضه نمی شدند، همان چند لحظه انتظار پای کار تا هماهنگی همه یگان ها، به صورت نشسته و خوابیده و در حال راه رفتن و به هر نحو ممکن و مقتضی، این توفیق را کسب می کردند.غسل با آب سرد برای فوت نشدن نافله شب از جمله شواهدی است بر فرض و واجب گرفتن آنکه در فصل سرما اشک فرماندهانی را که به چشم خویش این صحنه ها را دیده بودند در می آورد.

آداب نماز

تقید به خواندن نماز یومیه در اول وقت و سعی در پنج نوبت به جا آوردن این فریضه را مثل اینکه همه بر خودشان فرض گرفته بودند و واجب می دانستند. حتی وقتی به صورت ستونی به سمت دشمن می رفتند و وقت نماز می رسید، یکی از برادران وقت را اعلام می کرد و بقیه که باید قبل از روشن شدن هوا به صف خصم می زدند، در حال حرکت نماز شان را می خواندند. توجه نماز در اوقات خاص خودش، درست مانند بیداری قبل از نماز صبح و نخوابیدن بعد از آن بود. حتی کسانی که موفق به تهجد نبودند معمولاً بعد از این فریضه نمی خوابیدند و این دو حکمت داشت؛ یکی اینکه در اخبار و احادیث آمده است که شیطان رجیم در همین فاصله بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب است که به روح و جسم انسان حمله می کند27 و دیگر اینکه رزمندگان به تجربه دریافته بودند که دشمن بعثی نوعاً پاتک هایش را تا قبل از طلوع آفتاب به انجام می رساند و - واقعاً مهاجمان را اعوان و انصار شیطان می دانستند - تا جایی که ممکن بود از خوابیدن در این فرصت خودداری می کردند.واحدها بعد از اقامه نماز صبح به خواندن زیارت عاشورا و قرائت سوره الرحمن و... می پرداختند.

آداب قرآن

شروع کردن امور به نام و کلام خدا یکی از آداب مستحسن و رایج جبهه بود، تا آنجا که جمعی از بچه های گشت و تأمین در کردستان، بعد از آنکه در حیاط یا بیرون آسایشگاه به خط می شدند و اسامی شان خوانده می شد با خواندن یک سوره از قرآن کار خویش را در آن روز آغاز می کردند. به علاوه، بعد از وضو داشتن در لمس کلام الله و موقع آموزش و قرائت، تواضع ظاهر و باطن در نشستن و برخاستن وتوجه و طمأنینه در حضور آن نیز بسیار رعایت می شد. ادب چنان بود که وقتی بعضی ها در سنگر مشغول شنیدن نوار سرود و نوحه و سخنرانی بودند و در همان حال بلندگوی تبلیغات، برنامه جلسه قرآن را مستقیم از حسینیه پخش می کرد، جمله برادران برمی خاستند و با خاموش کردن ضبط به آن جلسه می رفتند و به دیگران می پیوستند.

آداب روزه

در ایام ماه مبارک رمضان، بعد از غسل و احکام شب اول ماه و عبادات معمول، همه سعی می کردند واقعاً شب قدر را با بیداری و ادعیه و تنهایی قدر بدانند. کسانی هم که عذری داشتند برای روزه گرفتن، با افطاری دادن به بچه های روزه دار به خرج خودشان، خدمت کردن به ایشان، کم خوردن و کم خفتن سعی داشتند وضع روزه داران را به خود بگیرند. روزه های دوشنبه و پنج شنبه هم که جای خود را داشت.

معبر شدن و پیش مرگی

رسم بر این بود که شب عملیات، چند ساعت قبل از حرکت، مسئول دسته بچه ها را گوشه ای جمع می کرد و می پرسید چه کسانی برای خاموش کردن کمین دشمن و پاک سازی کانال و سنگر و امور غیر مترقبه داوطلب است. در این جور مواقع، تعدادی ثبت نام می کردند و مجردها معمولاً فرصت را از متأهل ها می گرفتند و واقعاً هنگامه ای بر پا بود. در حین عملیات گاهی وقت ها که معبر و محل تردد بچه ها لو می رفت یا پای یکی از برادران به مین اصابت می کرد و دشمن متوجه نیروهای ما می شد و دیگر فرصت بریدن سیم های خاردار و خنثی کردن مین ها نبود، بچه هایی که جلو بودند، خودشان را به صورت «دمر» روی سیم های خاردار می انداختند تا گردان های رزمی از روی آنها رد بشوند و به پای کار و نقطه مورد نظر برسند که چشم از دیدن آن سخت حیا می کرد و زبان در بیان این استقامت گنگ می شد و قلم در تحریر این واقعه قلم می گردید.

فضیلت عملیات

هیچ چیز نمی توانست دل رزمندگان را خوش کند، جز شرکت در عملیات. از این رو کسانی که منعی داشتند برای شرکت در عملیات انواع و اقسام شروط را به جان و دل می پذیرفتند و هیچ امری مانعی جدی تلقی نمی شد و این جز مواظبت و مراقبتی بود که حوالی عملیات افراد از خود نشان می دادند، در سلامت جسمی و ملاحظه اوضاع خانوادگی خود. باشکوه ترین لحظات، لحظه شروع عملیات و ریختن آتش بر سر دشمن بود. یکی از ارزش های مسلم برای همه در جبهه شرکت مکرر در عملیات بود. فرماندهان برای کسانی که در عملیات شرکت کرده و جنگ دیده بودند، حرمت بیشتری قایل می شدند و به آنها بیشتر از همه چشم امید داشتند. در مواردی دیده می شد که شرکت در مجموعه عملیات مختلف، ملاک و میزان دادن مسئولیت به برادران بود. اگر بعد از تسویه حساب کسی، عملیات شروع می شد، آن بنده خدا احساس می کرد بزرگ ترین فضیلت از او سلب شده است؛ مرتب خودش را سرزنش می کرد و مغبون می دانست.

طهارت صورت و سیرت در آستانه عملیات

همه هم و غم افراد در فرصت بین عملیات این بود که با مواظبت از قول و فعل و حال خود، مقدمات آن سفر روحانی و عروج ربانی را فراهم کنند تا وقتی به دیدار دوست می شتابند، مقبول حضرتش باشند. برای رسیدن به این مقصد و مقصود، تمام موارد مستحب و مکروه را نیز رعایت می کردند و از آن جمله بود اندرون از طعام خالی نگه داشتن برای راز و نیاز، در خط مقدم بدون وضو تردد نکردن، برنامه خودسازی داشتن و محاسبه و مراقبه و این رفتار بر عام و خاص معلوم و مسلم می کرد که آنها رفتنی هستند. شاید بتوان گفت همیشه و بدون استثنا بیشترین شهدا و مجروحان از همین افراد خودساخته بودند. معقول و ممکن نبود که «تصادفاً» کسی شهید بشود. بر اثر همین تجربه مکرر بود که وقتی آتش سنگین می شد، بچه ها به شوخی به هم می گفتند: «غیبت کن، دروغ بگو، تهمت بزن!» و منظورشان این بود که با چنین شرایطی خدا کسی را به حضور نمی پذیرد و به قول حافظ:«بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود« به همین جهت، وقتی بنا به هر دلیل، مدتی عملیات به تعویق می افتاد، بچه ها دسته ای یا گروهانی سر به بیابان می گذاشتند و با هم ناله و استغاثه می کردند و می گفتند: بچه ها ببینید چه کرده ایم که خدا این نعمت را از ما سلب کرده است.از نشانه های قطعی نزدیک شدن عملیات رواج برپایی نماز شب بود که اینجا و آنجا به چشم می خورد و فضا را بیش از پیش تلطیف و آماده می کرد.

شوخی رعب آور نکردن با اسیر

در عین حال که رزمندگان مسائل نظامی را رعایت می کردند و نمی گذاشتند دشمن از رفتار خوب آنها سوءاستفاده کند، از شوخی هایی که باعث ترس و وحشت آنها می شد هم پرهیز می کردند. مثل اینکه بالای سر اسیر یا جلو پای او تیر نمی زدند. غرور ناشی از فتح و پیروزی را به جای سبک سری، با تواضع و محبت و رفتار پسندیده حفظ می کردند و این موجب سرافکندگی بیشتر دشمن می شد و جسارت برخورد غلط را از آنها می گرفت.

زندگی اجتماعی

همه با هم بودند. هیچ کس نمی دانست فرمانده کیست و فرمانبر کدام است. فرماندهان با بچه ها غذا می خوردند، با هم در یک سنگر و چادر می خوابیدند. کشتی می گرفتند، شنا می کردند، فوتبال می کردند، مزاح و مطایبه می کردند. مثل همه لباس می پوشیدند، حرف می زدند، راه می رفتند. نوبتشان که می شد «خادم الحسین» (شهردار) می شدند و برای بقیه بچه های سنگر غذا می گرفتند، ظرف غذایشان را می شستند، سنگر را جارو می کردند، پتو می تکاندند و می شستند، خودشان رانندگی می کردند، پیغام می بردند و می آوردند... و خود را همیشه نیروی معاون (اشخاصی که بچه ها عموماً به نام معاون آنها را می شناختند) معرفی می کردند و در نتیجه وقتی هم شهید هم می شدند هنوز خانواده شان نمی دانستند او فرمانده تیپ است24 و ایشان را نمی شناختند

رزم و راه پیمایی های شبانه

بُعد و شعاع داشتن، ذاتی قول و فعل و حال در منطقه بود؛ یک ظاهر بود و هزار باطن، مثل یک نگاه افسونگر و یک سخن سحرآمیز و یک کلمه که ترکیبی از حروفی بیش نیست و به مقام ذکر می رسد و عالم و آدمی آن را زمزمه می کنند. رزم و راه پیمایی شبانه، در نگاه نخست، چیزی جز ایجاد و حفظ آمادگی بدنی و رزمی برای مقابله ای بهتر نبود! پس از انجام دادن مقدمات، ستون نیروها به خط می شدند و راه می افتادند؛ حداقل یکی، دو ساعت در مسیرهای از پیش تعیین شده راه می رفتند اما خیلی از محوطه گردان و واحد دور نمی شدند و طوری زیگزاگی می رفتند که همان راه را، در صورت اضطرار و پیش آمد در یک چهارم زمان رفتن بازگردند. در ناب ترین ساعات شب، تاریکی، غربت، خلوت خالی از غیر و مهاجر مجاهدی که بسا این آخرین شب های حیات دنیایی او بود؛ پیام های فرمانده در طول راه پیمایی این بود: «ذکر خدا یادت نره، به کمین نزدیک می شویم، شادی روح شهدا صلوات! برای آمرزش گناهان صلوات!» که پله پله این پیام می رفت تا آخرین یا اولین نفر و آنچه خود بچه ها به این پیام ها می افزودند. چون: «از ما راضی باش!» یا بوسیدن پیشانی برادر پشت سر یا پیش رو که رد می شد و می رفت تا می رسید به سر یا ته ستون، ستونی که در روشنایی اگر از کنارش می گذشتی کرور کرور، چهره هایی افروخته و چشم هایی اشک آلود می دیدی که جرئت نگاه کردن را از تو سلب می کردند؛ کسانی که پایشان با جماعت به راه بود و دلشان جای دیگر، جمعیتی که اگر با مشکل آب روبه رو نبودند، بدون استثنا وضو داشتند و همه راه رفت و برگشت را به راز و نیاز و عبادت طی می کردند و در همان حال، همراه بقیه به تمرین های نظامی و رزمی می پرداختند. رزم های شبانه ای که وقتی با تیراندازی و انفجار توأم بود، تعدادی مجروح به جای می گذاشت، زیرا در تپه ها و جابه جایی محل مانور و عملیات آموزشی، شب زنده داران پراکنده بودند و شناسایی و دسترسی به آنها قبل از رزم غیرممکن بود. اکثر وقت و برنامه نیروهای پیاده و رزمی در فاصله دو عملیات، به همین رزم های شبانه و اردوهای آمادگی و بازسازی می گذشت و این کار یک شب و دو شب نبود. رزم شبانه که به آن «خشم شب» هم می گفتند، با انفجار مین، فوگاز و تیراندازی های هوایی شروع می شد و بچه ها با شنیدن این صداها از چادر بیرون می ریختند و به سرعت در میدان صبحگاه جمع می شدند. فرماندهان گروهان که وظیفه جمع و جور کردن نیروها را به عهده داشتند، فرمان های نظام جمع را باید با حالات و حرکات و اشاره می دادند و همه موظف بودند تا جایی که ممکن است سکوت را رعایت کنند و بچه ها به عادت مألوف، گاهی در پاسخ «از جلو نظام» از موقع اعزام عادت کرده بودند که به جای «اسلام پیروز است» بگویند «لبیک یا خمینی» که تا «لب» اش را می گفتند متوجه می شدند و لب فرو می بستند و خنده حاضران و ناراحتی فرمانده که: «بابا چند دفعه بگویم؛ لااله الاالله» و گاهی همین بهانه می شد تا مدت ها هر وقت بچه ها یادشان می آمد در نظام جمع ها با شنیدن این عبارت - که بعضی تعمداً می گفتند - خوش و بش کنند.

دم آخر

در لحظاتی که تن به روی خاک قرار می گرفت و جان آماده بیرون آمدن، برخاستن و بریدن از ماسوی الله بود، به اندازه جمله ای زبان مجال جولان داشت، چه با دیگران در جمع و چه با خودش در تنهایی و بی کسی و آن کلمات قصار و لب اللباب و سخن چه بود جز: «یا مهدی(عج) ادرکنی؛ خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، السلام علیک یا بن رسول الله، یا مظلوم کربلا؛ وقت آن رسیده که پرواز کنیم؛ الله اکبر خمینی رهبر.»22 بعضی که فرصت بیشتری داشتند به چه سفارش می کردند جز امام، شهدا، پیشروی و گرم نگه داشتن جبهه و سلامی که برای یاران یک دل داشتند و اظهار ارادت خاص نسبت به معصومان(ع)؟

دل جویی دژبان

هنگام ورود به منطقه و خروج از آن، منزل اول و آخر دژبانی بود و تأمین نیروهای آن بستگی داشت به اینکه کدام لشکر و چه شهرستانی عهده دار امر در آن منطقه بود. اما تردیدی نیست که صمیمیت و مهربانی دژبان در خیر مقدم و خدا قوت گفتن به رزمندگان نقش اول را داشت که بچه ها اول مرتبه با ایشان روبه رو می شدند و یک «خسته نایی براکم» البته اگر نیروهای استان لرستان بودند- کافی بود تا گل از گلشان بشکفد.

در حال فرار نزدن

جزو آداب حرب و شجاعت است که دشمن در حال فرار را تعقیب نکنید، لذا بچه ها هرگز از پشت سر به نیروهای بعثی در حال فرار تیراندازی نمی کردند؛ چون هیچ کس بیشتر از آنها شایسته نبود که آداب شرع را مراعات کند.

خلوت شب آخر

در لحظاتی هیچ کس، هیچ کس را نمی شناخت. همه از یکدیگر فرار می کردند. هر کس درون شیاری، پشت صخره ای (در غرب) یا در پناه خاکریزی (در جنوب) پنهان می شد. همه غیبشان می زد؛ به نحوی که یک نفر را نمی شد داخل چادر یا سنگر پیدا کرد. خدا می داند که در این آخرین دقایق چه می گفتند و چه می کردند. سکوت می کردند و به آسمان خیره می شدند؟ به خاک می افتادند و به پیشگاه حضرت احدیت استغاثه می کردند؟ از شور و شعف رسیدن شب موعود از خود بی خود می شدند؟ احساس می کردند تا دقایقی دیگر به شهیدان عزیز و عزیزان شهید خود، به جمع احبا و اولیای خدا، می پیوندند؟ به لقأالله می اندیشیدند؟ به نحوه ارتزاق و زندگی ابدی و جوار حق فکر می کردند؟ به غربت و مظلومیت آقا حسین(ع) و اهل بیت ایشان توجه داشتند؟... خدا می داند و بس. اما همه وقتی پیشانی به خاک می نهادند از خدا می خواستند که: «خدایا! در این عملیات شهادت را نصیب ما ساز.»

خصوصیات فرماندهی

فرماندهان در جبهه، اعم از فرمانده لشکر و تیپ و گردان و گروهان و دسته و حتی فرمانده سنگر را پیش از آنکه به نشان و امتیاز و تحکم بشناسند، به خصوصیات علمی و عملی و اخلاقی و نظامی و شرعی می شناختند. معمولاً فرماندهان از مقیدترین و پای بندترین اشخاص به اصول و فروع و واجبات و مستحبات دین بودند؛ به نحوی که بارزترین خصوصیات فرماندهان، تهجد و شب زنده داری بود که نه کار زیاد و نه کم خوابی، هیچ کدام موجب غفلت از آن نمی شد و همیشه در دشوارترین کارها و خطرناک ترین موقعیت ها این عبادت ها را به جا می آوردند. آنان کسانی بودند که جز قول خدا و رسول و رهبر خود نمی گفتند؛ کسانی که آیات صبر و استقامت و نماد شجاعت و غیرت بودند؛ نه خلوتشان خالی از تفکر بود و نه جلوتشان پر از تظاهر. بچه ها سختی را با وجود ایشان آسان می یافتند و خودشان را در آنها گم می کردند. در نظافت ظاهر و باطن و نظم در خوردن و خفتن و آرایش لباس و سلاح شاخص بودند. همیشه خود را بدهکار و مدیون خدا و بندگان صالح او می دانستند و آنچه در این میان جایی نداشت، خودشان بودند. مثل پیامبرشان رسول خدا(ص) واقعاً در میان جمع از سایران ممتاز نبودند. بسیار اتفاق می افتاد که امثال حاج حسین خرازی فرمانده لشکر را به داخل قرارگاه و لشکر راه نمی دادند و آنها با کمال میل، مثل بقیه برگه ملاقات می گرفتند و داخل می شدند. هیچ مشخصه ای در لباس و سلاح و تجهیزات نداشتند. با این حال کافی بود یکی از بچه ها نسبت به وسایل جنگی آنها ابراز علاقه کند، همان جا سلاح را باز می کردند و کنار می گذاشتند؛ چنان که حاج ابراهیم همت کلت و فانوسقه خود را باز کرد و دیگر هرگز آنها را نبست.

حسینیه

اهمیت دادن به جمع و جماعت و ایجاد و حفظ وحدت و نیاز به انس و الفت و هم دلی و خویشی مخصوصاً در کوران مبارزه، در همه حال و همه جا، مکان و موقعیتی می خواست مثل حسینیه. حسینیه ها هر چقدر به خط مقدم نزدیک تر بودند توفیر می کردند. چه از حیث مواد و مصالح و طرز بنا و ساختمان و تأسیسات و چه از نظر برنامه و محتوا و محیط، اما معمولاً محل آنها وسط محوطه بود تا هم به منابع آب و دست شویی و جاده نزدیک تر باشد و هم بتوان از آنها محافظت کرد. حسینیه را در زمین مسطح یا کوبیده شده بنا می کردند؛ البته اگر قرار بود چند گردان مدتی کنار هم باشند؛ غیر از این شرایط، از یک سنگر یا چادر نسبتاً بزرگ تر یا «سوله» در حکم حسینیه استفاده می کردند. اما در هر نقطه و به هر نحوی بدون استثنا، همیشه محکمترین بنا از حیث مصالح و نحوه ساختمان، بنای حسینیه ها بود، نه سنگر و محل اقامت فرماندهان، درست بر خلاف جبهه دشمن که نقطه مقابل این وضع حاکم بود. این مسئله مثل بسیاری مسائل دیگر درخور تأمل است. «حسینیه» را به چند اعتبار حسینیه می گفتند. یکی به اعتبار نام سالار شهیدان آقا ابی عبدالله(ع)؛ وجه تسمیه این مکان عشق و ارادت و وابستگی رزمندگان به آقا بود. یعنی محلی که به نام آن بزرگوار برپا شده تا حماسه عاشورای حضرتش را همیشه تازه کند. واقعاً هم خواب و خوراک و حرف و بحث و مجهز شدن برای عملیات و عزاداری و خلاصه آنچه در آنجا زیر سقف می گذشت، با اعتنا به این نام مقدس رنگ و بوی دیگری داشت. برای بچه هایی که با نام آقا گام برداشته و قدم خود را با تربت آن شهید مظلوم عطرآگین کرده بودند، مخصوصاً وقتی این حسینیه همچون خیمه های حسینی در دشت و صحرا برپا می شد، همه آن غربت و مظلومیت و هجرت و شهادت یک جا تداعی می شد و بچه ها احساس می کردند در رکاب آقا و اصحاب ایشان هستند و واقعاً اهل بیت عصمت و طهارت را کنار خود می دیدند و دشمن را در مقابل. حسینیه در پادگان برای نیروها همه چیز بود؛ هم مسجد و مدرسه بود، هم غذاخوری و خوابگاه (در صورت اضطرار) هم محل سازمان دهی و تعیین گردان و اعزام نیرو به خط، هم محل برگزاری جلسات و کلاس های عقیدتی و رزمی و اخلاقی و علمی؛ در آن هم سینه می زدند و هم مرثیه می خواندند، هم مولودی؛ هم محراب داشت، هم کتاب خانه؛ مثل حسینیه حاج ابراهیم همت در پادگان دوکوهه اندیمشک، با ظرفیت تقریبی هشت هزار نفر. در و دیوار حسینیه، پوشیده بود از کلمات قصار ائمه(ع) و شعار و رجز. شور و نشاط حسینیه هایی که با ملاط صلوات ساخته شده بودند، بستگی به طراوت و سرزندگی رزمندگان داشت؛ با حضور آنها حسینیه هستی می گرفت؛ با هر اعزام و آغاز و انجام هر عملیات حسینیه جان می گرفت و جان می داد. حسینیه ها بیش از هر مکان و محل و موقعیتی، محرم اسرار و شاهد صادق حضور بچه ها بودند.حسینیه ها تماشاچی همه آن ناله ها و ندبه ها و گریه های گرم و جان گداز و دوستی ها و برادری های زودپیوند و دیرگسستنی بودند. هنوز هم می توان کنار ستون ها نشست، به دیوارها تکیه داد و آوای شهدا و طنین «هذا مقام العائذ بک من النار» نماز شب خوان ها را شنید و خلوت و تنهایی های سرشار از حضور خدایشان را پایید. جای پای «چوبی» بچه ها را که آمده بودند با عصا فرق دشمن را به دو نیم کنند شناسایی کرد و ردپایشان را گرفت و رفت و رسید. حسینیه جایی است که جگرگوشه های این امت به آنجا رفتند و بعد از خامی، پخته شدند و سوختند.

چادر فرماندهی

چادر فرماندهی را نمی شد از نوع چادر و ترتیب برپایی یا محل نصب آن شناخت چون از این حیث مثل بقیه چادرها بود. چادر فرماندهی را با تابلویی می شناختند که جلویش نصب شده بود با عبارت «چادر خادمین گردان» و پلاکاردی که روی آن نوشته بود: «یا حسین(ع) فرماندهی از آن توست» و در این تابلوها کلمه «فرماندهی» درشت تر نوشته می شد تا از فاصله صد متری به خوبی خوانده شود. از علایم دیگر آن تویوتا لندکروزی بود که جلوی چادر متوقف بود یا حداقل یک موتور هوندای 125 یا 250. سعی می شد چادر فرماندهی کمی با سایر چادرها فاصله داشته باشد، به ملاحظه حدودی که رعایتش ضروری می نمود. به چادر فرماندهی، «گردان» هم می گفتند و در این تعبیر که: «برو گردان کارت دارند» کنایه از چادر فرماندهی گردان. طرز زندگی در چادر فرماندهی از هر حیث الگو بود برای همه، مخصوصاً نظافتش.

جنازه دشمن را لگد نکردن

در غیر از شرایطی مثل قلب عملیات و دایر بودن معرکه نبرد که سرعت عمل شرط اول بود، در برخورد به موقع با دشمن، در کانال ها و تنگه ها و نقاط صعب العبور که راهی جز لگدمال کردن جنازه های دشمن نبود، بچه ها به ملاحظه ادب و رأفت به ندرت از روی جنازه های دشمن رد می شدند؛ شاید هم اصلاً قابل پای کوبیدن نمی دانستند اجساد این مزدوران را؛ چه می دانیم!

جعبه مهمات شخصی

کمد و کشو و صندوق وسایل بچه ها چیزی جز جعبه های مهمات نبود؛ جعبه های نو و تمیزی که کف و دیواره آن را با روزنامه و مشمع عایق بندی می کردند و دور تا دور لبه های آن را با پلاستیک تیوپ دوچرخه واشر می گذاشتند تا آب و حشرات موذی به داخل آن راه نیابند. بعد آن را رنگ می زدند تا از جعبه دیگران مشخص باشد. در گوشه این جعبه شیشه مربا یا قوطی نارنجکی بود مخصوص خرده ریزها و وسایلی مثل ناخن گیر، پلاک، کلید، دکمه، نخ و سوزن و خودکار و غیر آن. درِ جعبه را که می گشودی با عکس دوستان شهید صاحب جعبه، تصویر حضرت امام و پوسترهای مورد توجه شخص مواجه می شدی و پیشانی بندهایی که یادگار شهدا بودند؛ به علاوه آینه ای که از داخل به در چسبانده بودند. روی این جعبه ها نام خود یا جملاتی چون «جنگ، جنگ تا پیروزی» و نظیر آن را می نوشتند و برایشان چفت و قفل تهیه می کردند و کلید آن را مثل مادربزرگ ها! با پلاک به گردن می آویختند.

جشن حنابندان

قبل از عملیات، حنا بستن کف دست و پا و سرانگشتان و موی سر، ادامه همان سنت حسنه پشت جبهه بود که بیشتر هم بین نیروهای شهرستانی شایع است؛ اما حنا بستن در شب عملیات چیز دیگری بود. آخر شب قبل از عملیات، وقتی عده ای خوابیده بودند، بچه ها مقداری آب جوش می آوردند و بعد از حل کردن حنا در آن و اضافه کردن مقداری چای برای پررنگ تر شدن آن، می نشستند و سر یکدیگر را حنا می گذاشتند. نماز شب خوان ها قبل از حنا گذاشتن وضو می گرفتند و بعد از همه حنا می گذاشتند تا بتوانند بلافاصله به نماز آخرین شب برسند. حنابندان قبل از عملیات، در واقع، نوعی اعلام آمادگی برای به شهادت رسیدن و به اصطلاح «داماد خدا» شدن بود. بعضی آن قدر به اجرای این مراسم پای بند بودند که اگر ظرف نداشتند حنا را در کلاه کاسکت آب می گرفتند و بعضی با حنا روی دستشان می نوشتند: تقدیم به ابوالفضل(ع)، یا حسین(ع) و یا کربلا. در حنابندان رزمندگان مجرد و ازدواج نکرده در اولویت بودند. این مراسم گاهی با شکر خداوند و سرودخوانی توأم بود. گاهی سلاح های رزمی سبک و سنگین (مینی کاتیوشا) نیز از این حنا بی نصیب نبودند.

پست دادن به جای همه

نگهبانی دادن و سر پست ایستادن به جای دیگر برادران، ادبی بود از آداب جبهه. گاه به مدت هشت تا دوازده ساعت یکسره برای جبران کمبود نیرو و در غیر این شرایط بیدار نکردن نفر نوبت بعد و لابد، به طریق اولی، اطلاع ندادن به هم پستی ای که بیمار بود یا ملالی داشت و یادآوری نکردن موقع پست به برادری که نوبت را فراموش کرده و احیاناً تازه از عملیات آمده و خسته و کوفته بود؛ همچنین تقید به زودتر از وقت مقرر سر پست حاضر شدن و دیرتر از موعد بازگشتن و به چادر آمدن از آداب رایج و ساری آن دیار بود.
منبع: سایت navideshahed.com

ارسال این مقاله برای دوستان:
آدرس پست الکترونیکی

87/10/17
12:45 صبح

آداب و رسوم جبهه و جنگ -1

بدست مرتضی در دسته

آداب و رسوم جبهه و جنگ -1 

یادگار نوشته

مرمی فشنگ کلاش را از پوکه جدا می کردند و با باروت روی قطعاتی از چوب عباراتی نظیر اسم خود و گردان و لشکر تابعه را می نوشتند. بعد با کبریت باروت را آتش می زدند. اثر آن روی چوب باقی می ماند و یادگار نوشته زیبایی به دست می آمد.

نی

در هورالهویزه که نیزار فراوان بود، بچه ها با دقت نی های مناسب را می بریدند و آن را سوراخ می کردند و برای دل خود نی می نواختند.

لعل شهید

جنازه دوست شهیدم بین نیروهای خودی و عراقی مانده بود. داوطلب شدم که جنازه را عقب بکشم. سیم تلفن زیاد داشتیم، سیم را به کمرم بستم و مسافتی را سینه خیز رفتم. قبلاً برادران برانکارد را به سیم بسته بودند. وقتی به جای امنی که تلی از خاک داشت رسیدم، جنازه شهید را به آنجا کشاندم و روی برانکارد قرار دادم و با سیم تلفن محکم بستم. بعد علامت دادم و بچه ها از آن سوی خاکریز شروع به کشیدن سیم و برانکارد کردند و به این شیوه جسد را عقب آوردیم و به دست خانواده اش رساندیم.

قرمزته، آبیته

در گردان توپ خانه معمولاً وسایل و ابزار بیشتری نسبت به سایر گردان های پیاده وجود داشت. از جمله در هر واحدی یکی دو تا ماشین و موتورسیکلت پیدا می شد. در جریان مسابقه های فوتبال بین تیم های استقلال و پیروزی، راننده ماشین وقتی توپ به استقلالی ها می رسید، فلاشرهای قرمز رنگ ماشین را روشن می کرد و فریاد می زد: «قرمزته» و دیگری هم چراغ ترمز دستی یا روغن را که آبی است، روشن می کرد و می گفت: «آبیته!»

طاق نصرت

پوکه های توپ موارد استفاده فراوانی داشت. پوکه توپ ضدهوایی 57 را که حدوداً 10 سانتی متر قطر و 40 سانتی متر طول دارد، برای بزرگداشت مقام شهدا به جای گلدان به کار می بردند. از پوکه های طلایی توپ 130 برای ساخت طاق نصرت، تزیین منطقه، نرده کشی، علایم راهنما و... استفاده می کردند.

سُک سُک

در عملیات والفجر 8 نیروها در حین پیشروی به جایی رسیدند که خاکریزی جلوی آنها قرار داشت. باید سریع از خاکریز عبور می کردند، اما نمی دانستند پشت خاکریز نیروهای دشمن مستقر است یا نه. امین شریعتی فرمانده لشکر عاشورا به یکی از رزمندگان گفت: «می توانی بروی دستت را به آن خاکریز بزنی و برگردی؟» بسیجی که از موضوع خبر نداشت سریع دوید و دستش را به خاکریز زد و برگشت. در این اثنا، چون تیراندازی صورت نگرفت بچه ها فهمیدند که عراقی ها عقب کشیده اند، پس به پیشروی خود ادامه دادند.

زورخانه منطقه ای

قبضه آر.پی.جی. هفت تخته شنا بود و در گود زورخانه در چاله ای که در کنار سنگر کنده بودیم به ورزش باستانی می پرداختیم. از میله چادرها به عنوان میل هارتل و از قسمت پایین و جداشده شلوارهای مندرس که با سنگ آن را پر می کردیم، وزنه و سنگ هارتل می ساختیم و به دو سر لوله چادر می بستیم و به این ترتیب، صاحب زورخانه جبهه ای شدیم.

دور باطل تانک

در خط پدافندی شلمچه بعد از کربلای 5 دشمن شروع به پاتک کرد. یک تانک آنها به ما نزدیک شد و از خاکریز کوچکی که آنجا بود گذشت. یکی از رزمندگان با شجاعت تمام میله ای را برداشت و به سرعت به طرف تانک حرکت کرد و آن را در زنجیر آن قرار داد. تانک با چرخش به دور خودش از حرکت بازماند.

تسبیح مشتعل

بچه ها با خرج توپ 130 - که به قطر مداد معمولی و طول 30 سانتی متر است - تسبیح می ساختند. وسط این خرج سوراخی وجود دارد. این خرج ها به اندازه دانه های تسبیح برش می خورد و با عبور دادن نخ از داخل سوراخ، تسبیح درست می شد. البته کار خطرناکی بود، چون چند مرتبه تسبیح در دست بچه های سیگاری مشتعل شد.

پارچه و رنگ پلاکارد شهادت

مراسم شهادت یکی از دوستان در کردستان برگزار می شد، اما پارچه و پلاکاردی در کار نبود. پارچه اش را با قانع کردن یکی از دوستان به در گذشتن از ملحفه سفیدی که برای خود آورده بود تهیه کردیم. برای رنگ نیز یا باید به شهر می رفتیم که وسیله ای در اختیار نداشتیم یا باید مسیر طولانی جاده خاکی محور حسن آباد - سنندج را پیاده پشت سر می گذاشتیم. خطاط به فکر افتاد که مشکل خود را هر طور می تواند حل کند. با استفاده از صمغ سبز درختان، رنگ سبز ساخت و با تخلیه جوهر خودکار قرمز، رنگ قرمز درست کرد و به این وسیله عبارت تبریک و تسلیت شهادت هم رزم خود را نوشتیم و در پایگاه نصب کردیم.

بلندگوی کهنه و نو

هر چه بلندگو در خاکریز می گذاشتیم تا نوار گوش بدهیم عراقی ها آن را هدف می گرفتند. روزی یکی از بچه های تبلیغات بلندگوی کهنه ای آورد و در معرض دید دشمن قرار داد و بلندگوی نو و اصلی را جای دیگری نهاد و نوار جدید آهنگران را پخش کرد و عراقی ها فقط بلندگوی کهنه را می دیدند و می زدند.

بُتُول تنهایی

سرپست از تنهایی می ترسیدم. به فکر چاره افتادم. قوطی کمپوتی را پیدا کردم و یک حشره به نام بُتُول را که نمی دانم به فارسی به آنچه می گویند داخل آن انداختم و قوطی را سر بالا قرار دادم. حشره می خواست از قوطی بالا بیاید ولی به علت صاف و لیز بودن بدنه قوطی نمی توانست و سُر می خورد، به همین علت صدای عجیبی از خود بیرون می داد و خیلی محکم جیرجیر می کرد. بچه ها به دستور فرمانده به گمان اینکه صدا از طرف خط دشمن است به آن سو شلیک کردند و من هم از تنهایی خلاص شدم.

استخر شناور

در لشکر عاشورا یکی از بسیجیان منطقه ابهر به نام علی داوودی که دبیر تربیت بدنی بود، قرار شد به ما آموزش شنا بدهد. استخر نداشتیم. او استخر متحرک را پیشنهاد کرد، به این طریق که در قسمتی از سد دز پل های شناور نفررو را به صورت استخر کنار هم قرار داد و بچه ها وسط آن به آموزش شنا پرداختند. این طرح بعداً در جاهای دیگر هم پیاده شد و در امر آموزش ابتدایی شنا بسیار مثمرثمر بود.

استخر اختصاصی

در شیار کوچکی که در منطقه محل استقرار ما وجود داشت، چشمه ای با آبی خنک و گوارا جریان داشت. با کمک بچه ها و با استفاده از سنگ و نایلون سد محکمی برابر آب بستیم و پشت آن استخر مناسبی برای شنا به وجود آوردیم. روزهای بعد که برای آب تنی به استخر خودساخته رفتیم، متوجه شدیم دوستانی از گردان های دیگر استخر ما را کشف کرده اند و در آن مشغول شنا هستند. قیافه هایشان نشان می داد که از اهالی جنوب کشورند. باید ثابت می کردیم که این استخر مال ماست. به رفقا سفارش کردم وقتی آنها در آب شیرجه می زنند، شما در حالی که تا گردن در آب فرو رفته اید دو قلوه سنگ را محکم به هم بکوبید به نحوی که دست هایتان دیده نشود. با این کار صدای وحشتناکی زیر آب به وجود آمد و همه رزمندگان جنوبی از ترس استخر ما را ترک کردند.

آلودگی صوتی

پدرم برای اینکه سربازها گوششان به صدای توپ و تانک عادت کند، ورق های حلب را روی هم می انداخت و با سنگ روی آن می کوبید. صدای وحشتناکی از آن برمی خاست. ابتدا، نیروها کلافه می شدند، ولی بعد عادت می کردند و آمادگی بیشتری برای تحمل سر و صدای منطقه در آنها به وجود می آمد.

آدمک نمایشگاه

بچه ها یک نمایشگاه درست کرده بودند و احتیاج به یک آدمک داشتند. با کمک دوستان یک توپ لاستیکی را بر سر میله ای فرو کردیم و دور آن را باند پیچیدیم و روی آن را گچ گرفتیم. با سر نیزه دماغ و گوش و دیگر اعضا را درآوردیم، بعد لباسی بر تن میله کردیم، آن را در برانکارد گذاشتیم و ملحفه سفیدی روی آن کشیدیم و به نمایشگاه رفتیم.

نذر زدن معبر بدون انفجار

تخریب، زدن و باز کردن معبر به دست تخریب چی، جز راز و نیاز و ذکر و فکر حق نبود. نفسی فرو نمی رفت و فرا نمی آمد که بوی وصل ندهد. تپشی نبود که در تدارک تسلیم نباشد، نگاهی نبود که در کار وداع جهان خیره نگردد. با این وصف، هنگام باز کردن معبر، نام خدا و رسول بدون درنگ گاه چهار ساعت تمام بر زبانشان جاری بود و همه اعضا و جوارحشان با هر سیخکی که به زمین می زدند و دانه مرگ و مینی که از دل خاک بیرون می کشیدند او را می خواند؛ قطرات رحمت اشک از ضریح چشمانشان غبار فاصله را می رُفت و راه رهایی را هموار می کرد. نذر و نیاز برای باز کردن معبر بی آنکه حتی یک انفجار صورت بگیرد و تخریب چی بتواند خطشکنان را به خط اصلی درگیری با دشمن هدایت کند کم کاری نبود و همه برای آن سر و دست می شکستند. نذر می کردند که اگر به چنین توفیق عظیمی دست یابند در جبهه بمانند، تسویه نکنند یا به شکرانه در عملیات بعد معبر دیگری بزنند؛ نذری که موجب می شد گاهی شش ماه در منطقه بمانند و از رفتن به مرخصی خودداری کنند. بعضی دیگر با خودشان عهد و نذر می کردند که بعد از رسیدن به چنین مقامی تا به چندین رزمنده اعزامی آموزش تخریب مواد منفجره نداده اند به مرخصی نروند، یا تسویه نگیرند و چنین می شد و چنان نیز می کردند.

قضا نشدن نماز و سنگ چین کردن راه

فاصله حمام های صحرایی تا مقر و نیاز بعضی از برادران به استحمام قبل از طلوع آفتاب و تاریکی مطلق در طول راه چند کیلومتری - شب های اوایل و اواخر ماه - کمترین نگرانی و اضطرابی را که برادران مقید به فرایض به وجود می آورد، گم کردن مسیر و در پی آن نرسیدن به موقع به آب و قضاشدن نماز بود که نزد آنها به سادگی نمی شد از آن چشم پوشی کرد. گاهِ چنین پیش آمدهایی بعضی از برادران چشم به امدادهای غیبی داشتند و نذر می کردند که اگر از آنها توفیق فریضه صبح سلب نشود، همه راه و مسیر حمام تا مقر را در فرصتی مقتضی سنگ چین کنند تا از آن پس، برادری به حال و روز ایشان دچار نشود. اینجا بود که در آن ساعت صبح سر و کله خودرویی پیدا می شد و مقصود حاصل!

قرآن های جیبی

سمت و سوی دفاع در جانبداری از حق تعالی و تلاش برای رسیدن به غایت بندگی و تسلیم و رضا، جز به آویزه جان کردن آیات مقدور نبود. قرآن، این حقیقت نازله، قبله اقبال به دین بود؛ آنکه بچه ها اول و آخر و ظاهر و باطن هر رطب و یابسی را از آن سراغ می گرفتند؛ محرم همه ناگفته ها و ناشنیده ها، آشنای سابق و لاحق، مبنا و منطق همه حب و بغض ها و جاذبه ها و دافعه ها. هر کس پایش به جبهه می رسید، درِ ساکش را که می گشود، اول از همه این قرآن بود که برمی داشت و می بوسید و در دسترس قرارش می داد؛ همان که تا کسی غیبش می زد، ردش را که می گرفتی، می دیدی با اوست، در نقطه ای خلوت و چنان به هم پیچیده و در هم تافته که گویی آیات بر او نازل می شود؛ همان که حتی خانه قبر را بعضی بی او نمی خواستند و وصیت می کردند که یار غار و مونس شب های تار و تنها رازدارشان، یعنی قرآنشان را بالای سر و بر مزارشان قرار بدهند، قرآنی که پس از شهادت از جست و جو در جیب هایشان به دست می آمد و بعضاً تیر و ترکش خورده و آغشته به خاک و خون بود؛ همان قرآن های جیبی کیفی و زیپ دار ترجمه استاد الهی قمشه ای که در جیب لباس های خاکی شان جای می گرفت یا به هر نحوی جایش می دادند، با همان حروف به غایت ریز و کوچک؛ قرآن هایی که گاهی یک گردان از یک نوعش را داشتند، در نذری که به طمع عملیاتی یا توفیقی، برادری کرده بود و بعد بچه ها تو خرجش انداخته بودند! بعضی می آمدند از باب ارادتی که به بعضی آیات داشتند یا بیشتر مورد استفاده و مراجعه شان بود مثل آیات مربوط به جهاد و مقابله با دشمن و آیات راجع به تقوا و خودسازی، از متن قرآنی که داشتند استخراج می کردند و با خط خوش در دفتری به همان قطع جیبی بازنویسی می کردند. با خودکار سبز که علامت آرامش و باعث تلطیف روح بود، اِ عراب می گذاشتند و حواشی صفحات را با سلیقه و حوصله تزیین می کردند. بعد اگر می خواستند به قرآن مراجعه کنند به آن دفتر رجوع می کردند. چقدر بعضی ها نقشه می کشیدند که بعد از شهادت صاحب آن دفترچه آن را به یادگار بردارند. گاهی هم به شوخی و جدی می خواستند آن را از چنگشان در بیاورند، چون فوق العاده جذاب، دلپذیر و منحصر به فرد بود.

عهدنامه شفاعت و شهادت چهل مؤ من

در مجلسی که همه دوستان در آن حضور داشتند و بیم این بود که هیچ وقت دیگر نتوانند این طور همدیگر را ببین ند، فرصت غنیمت شمرده و مطلبی تهیه می شد که مضمون آن قبول شفاعت در روز رستاخیز بود، بعد همه آن را دست به دست می گرداندند و حاضران در جلسه، عباراتی مبنی بر قبول و پذیرش این قول و قرار می نوشتند و امضا می کردند. خصوصاً بچه هایی که مدت ها در پی پیدا کردن برادران و دوستان خود بودند، تا چهل مؤ من گواهی بدهند بر ایمان و اسلام و راستی و درستی آنها؛ در نتیجه چنان که در خبر است جزو آمرزیدگان باشند و خدا از تقصیر آنها در روز قیامت بگذرد.

عهد اخوت

محبت و مودتی که بین برادران حاکم بود، کار را به جایی می رساند که لحظه ای طاقت دوری از یکدیگر را نداشتند و همه سعیشان این بود که حتی دم آخر هم دیده به دیده هم بدوزند و کنار هم باشند. به همین علت بود که صیغه برادری خواندن رونق گرفته بود. بعضی برای تحکیم بیشتر این روابط، مزید بر برادر صیغه ایِ هم بودن و برخورداری از شفاعت و دعای خیر و گذشتن از حقوق برادری، بین خودشان عهدنامه ای می نوشتند که در صحنه نبرد و تا شلیک آخرین گلوله و چکیدن آخرین قطره خونشان بر خاک، پشتیبان هم باشند و در مواقع فشار دشمن و هجوم مشکلات، دوشادوش همدیگر پایداری کنند و سرسختی نشان بدهند، در خط پدافندی تا آخر بمانند، اگر یکی از ایشان مجروح شد دیگری او را به عقب ببرد و چنانچه به شهادت رسید به پشت خط برساند؛ که گاهی این مسائل را در دفتر یادگاری یکدیگر می نوشتند و امضا می کردند. عقد اخوت به معنی اجتماعی و عمومی آن معمولاً در روز عید غدیر خم و به مناسبت تجدید بیعت حضرت رسول(ص) با مردم صورت می گرفت. ممکن بود یک نفر در آن واحد با بیش از 20، 30 نفر عهد اخوت داشته باشد و بسا همه یا بعضی از آنها به شهادت رسیده باشند. در این مراسم از فرماندهان لشکر و مسئولان نیز دعوت می شد که در مراسم حضور به هم رسانند. برای خواندن یا نوشتن صیغه عقد اخوت، بچه ها به دو صورت عمل می کردند؛ بعضی دو تایی به گوشه ای خلوت می رفتند و آرام به نحوی که غیر از خودشان فقط خدا مطلع باشد صیغه اخوت می خواندند، عده ای دیگر هم برای محکم کاری از روحانی گردان خواهش می کردند بین آنها صیغه جاری کند. برادران صیغه ای محرم اسرار هم بودند. با هم شرط می کردند که خدا دست هر کدام را گرفت و پیش خود برد، بگوید که برادری هم دارد؛ بگوید با هم هستیم و تنها نرود؛ یا در صورت شهادت، به اذن خدا از هم شفاعت کنند. مهم تر از همه آنکه، در خواندن صیغه برادری با هم قرار می گذاشتند و حتی این قرار را مکتوب می کردند که از همه حقوقی که یک برادر نسبت به برادر خود دارد، صرف نظر کنند و آن را ببخشند؛ جز حق شفاعت را.

شیوه استخاره

از روش های رایج استخاره، استخاره با قرآن بود؛ قرآن های کوچک زیپ داری که جزو لوازم اولیه و ضروری شخصی بود و به ندرت رزمنده ای آن را از خود دور می کرد.مراجعه به روحانی گردان یا مقر به صورت دسته جمعی و انفرادی، وقت و بی وقت برای تقاضای استخاره و رفع حاجت و از جمله اینکه «حاج آقا بالاخره ما در این امتحان قبول می شویم یا نه» معمول منطقه و همه جایی بود و در صورتی که دسترسی به حاج آقا دشوار بود بچه ها سراغ هم رزمان مخلص تر و مسن تر می رفتند و به هر نحوی بود گردنشان می گذاشتند که برای آنها استخاره کنند.

دعا در دل آتش

بارها پیش می آمد که زیر چهار، پنج ساعت آتش تهیه سنگین دشمن - طوری که عده ای تصور می کردند دشمن در آن منطقه عملیات کرده - افراد طبق معمول بعد از خواندن نماز و تعقیبات آن، مشغول برگزاری دعا و راز و نیاز با خدا می شدند؛ به نحوی که واقعاً عاشورای آقا امام حسین(ع)تداعی می شد. بر اثر اصابت گلوله و لرزش سنگر فانوس بارها به زمین می افتاد و بچه ها با این حال دست از توسل به ائمه(ع)برنمی داشتند. در این میان، فقط افسوس می خوردند که چرا در عملیات شرکت نداشته اند اما کمترین تزلزلی در دلشان راه نمی یافت و موجب نیمه کاره رها کردن دعا نمی شد. آنها آماده بودند سنگر، گور دسته جمعی آنها بشود.

خودسازی

کانال خودسازی عبادت بود و عبادت در نماز و نماز در نافله شب و آن مقام محمود تجلی می یافت؛ جایی که ممکن بود مسئول دیر بجنبد و نیروهای تحت امرش او را جا بگذارند؛ چنان که بعضی از مسئولان گاهی آخرین نفری بودند که به جمع نماز شب گزاران می پیوستند. آنجا بود که درمی یافتند مسئول چه دسته یا گروهان و گردانی شده اند! او برای اقامه نماز صبح برخاسته بود و بقیه برای خواندن نماز شب! که مقدمه واجب و کنکور سراسری و شرط ورود به دانشگاه عشق و ایثار بود. بدون این لوازم، به قول بعضی33، ترم اول مشروط می شدی. از عبادات و ارتباطات بندگی و مولایی خاص جبهه و دوره دفاع، تعبیه جایی شبیه قبر و محل دفن بود، دور از چادر و سنگر و پنهان از انظار، بدین طریق که به نوبت دو برادر صیغه ای داخل آن می شدند و بعد از پوشاندن روی آن با وسایلی چون مقوا و پارچه از هم سؤ ال و جواب می کردند و این کار تداعی کننده شب اول قبر بود؛ تمرین و تجربه ذهنی موت و خوف قبر و تنهایی و جدایی از جمعیت و نظیر آن؛ چنان که قبل از عملیات خیبر رایج بود. جای خالی بچه ها در نیمه های شب چادر، کورسوی فانوس در دشت و آفتابه های آب پشت چادر و امثال آن از جمله شواهد و عوامل شناسایی اهل تهجد بود. از جمله آتچه موجب آب دیدگی پولاد وجود جامعه رزمنده بود، قناعت در حین قدرت بود؛ در دانستن و نخواستن، ترجیح رنج و ابتلای خویش برای راحت دوست، خانواده، امت و نظام. چه بسیار کسان که با دار و ندار جنگ ساختند و به پیام خانواده مبنی بر آمادگی برای تأمین حداقل نیاز مالی جواب رد دادند و تظاهر کردند به بی نیازی و مراعات کردند همه را غیر از خودشان.

خواندن سوره های مستحب

قرائت سوره های مستحب قرآن بعد از هر نماز یومیه و خواندن سوره مبارکه الرحمن در روز جمعه و سوره واقعه هر شب بعد از نماز مغرب و عشا یا قبل از خواب به صورت گروهی، از سنت های جاری جبهه و بچه های رزمنده بود.

حفظ حال دعا

رغبت به خواندن ادعیه و میل به مناجات و زیارت ها که در گرو تجانس با حال صاحب دعا و مفهوم و منظور بودن معانی و تعابیر تعبیه شده در الفاظ بود، باعث می شد اهل دل و دعا در هیچ وضعی از این موهبت غافل نباشند. بین خود و خدایشان هم که هیچ چیز و هیچ کس حایل نبود تا بخواهند ملاحظه و مراعات کنند و کراهتی به خرج بدهند. بنابراین از دعا (ولو در حد آب باریکه) همیشه بهره مند بودند. اگر هم عذری داشتند مؤ انستشان نمی گذاشت جدی بگیرند؛ چنان که باران و سرما مانع خواندن زیارت عاشورای بسیاری در حسینیه نمی شد. در چنین مواقعی، زیارت را در سنگر و سوله و چادرشان برگزار می کردند یا وقت رفتن به حسینیه با خودشان پتویی می بردند که هم عبایشان می شد هم زیرانداز محل مرطوبشان. نهایتش این بود که ساده تر و سریع تر می خواندند. حتی اگر از سوراخ حسینیه باران به داخل می آمد کتری و لگن و پارچی زیرش می گذاشتند، اما دعا و زیارت را تعطیل نمی کردند، چون جبهه بود و همین ارتباطات، همین خدا خداها و حسین حسین ها؛ که هر چه بود و نبود و داشتیم و داریم، به بیان آقا، از این محرم بوده است. اتفاقاً بعضی اوقات، آرام نبودن منطقه و شدت آتش دشمن یا وضعیت خاص طبیعی و تدارکاتی، برادرانی32 را به دعا وامی داشت که گویی احساس نیاز بیشتری می کردند به این رابطه.

چهل شبانه روز عبادت برای شهادت

در فاصله بین دو عملیات کسانی بودند که نذر می کردند چهل شبانه روز معبودشان را به نحوی خاص عبادت کنند تا به فوز شهادت برسند. در مورد افرادی از ایشان واقعاً این امر به وقوع می پیوست؛ درست در روز چهلم و در محلی که پیش بینی کرده بودند و مورد علاقه شان بود به شهادت می رسیدند. افراد تازه داماد و متأهل هم اغلب نذر می کردند که خداوند به آنها فرزند پسر عنایت کند تا توفیق شهادت در راه خدا را نسل به نسل داشته باشند.

توفیق شرکت در عملیات

کمتر رزمنده ای بود که شش ماه در منطقه باشد و نذری نداشته باشد. از عمومی ترین نذرها این بود که بتوانند در عملیات حضور داشته باشند؛ به این معنی که خدای ناخواسته خلافی از ایشان سر نزند و احیاناً نقش منفی در جنگ نداشته باشند که بین آنها با محبوب فاصله بیندازد. افراد دیگری هم بودند30 که چهل شب دعای توسل نذر کرده بودند تا بلکه بتوانند در عملیات آینده شرکت کنند و به فیض عظیم شهادت برسند؛ که موفق هم شدند و تعدادی31 از آنها به حق خود رسیدند. رزمندگانی هم بودند که وقتی جراحتشان سنگین بود، عافیت خود را از خدایشان به قیمت حضور در عملیات دیگر می خواستند. چنان که یکی از برادران وقتی قرار بود دستش را به خاطر صدمه ای جدی که از اصابت ترکش دیده بود قطع کنند، با خدای خود عهد کرد که اگر چنین نشود در عملیاتی که بنا بود در غرب انجام بشود، با پای برهنه به عشق حضرت رقیه(س) شرکت کند. چنین هم شد و او بعد از کسب صحت کامل به نذر خود عمل کرد.بعضی ها هم درست وقت عسر و حرج (مثل عبور از عرض اروندرود و در تیررس دشمن) نذر می کردند که مثلاً 5000 صلوات بفرستند.

تنبیه غیرمستقیم

الف) بوسه زدن بر پای شاگرد در یکی از کلاس های عسکریان مربی آموزش پایگاه مالک اشتر،برادری از نیروهای آموزشی بود که بیش از حد شوخی می کرد؛ ایشان هم مدام تذکر می داد و او گوش نمی کرد. در حالی که بعضی تصور می کردند طاقتش طاق شده است، رو به شخص کرد و گفت: «بیا بیرون» همه بچه ها ساکت و منتظر برخورد تند او بودند. گفت: «پوتینت را دربیاور» او هم این کار را کرد. بعد گفت: «جورابت را هم دربیاور» او هم جورابش را در آورد و در حالی که همه بچه ها مضطرب بودند و سکوت مطلقی حاکم بود، عسکریان خم شد و پای آن برادر را بوسید و گفت: «شما را به خدا شوخی نکن!» ب) کادوی دکمه برای یقه باز اگر دکمه بالایی پیراهن کار - فرنج - کسی باز بود و برگ سینه نداشت، به لطایف الحیلی او را متوجه و متنبه می کردند؛ یکی اینکه دکمه بالایی لباس خود را از قبل باز می گذاشتند و در ضمن گفت و گوی با شخص آن را می بستند، به نحوی که او متوجه بشود و دکمه اش را ببندد. دیگر اینکه دو نفر با هم قرار می گذاشتند در مقابل آن برادر کم ملاحظه، یکی از ایشان دکمه پیراهنش را باز بگذارد و دیگری رو به وی کند و بگوید: «مگر نگفتم دکمه پیراهنت باز است» یا بدون گفتن چیزی، دکمه هم رزم خود را ببندد تا او متوجه بشود. دیگر اینکه اگر دکمه پیراهن شخص افتاده بود، دکمه ای را کادو می کردند و دو دستی به او تقدیم می کردند و می رفتند، او هم متوجه قضیه می شد. بالاخره اگر سوراخ جای دکمه اش گشاد شده بود، او را با خود به خیاطی می بردند و به بهانه دوخت و دوز لباس خودشان، به کار او هم می رسیدند. ج) اول اخلاق، بعد بازی وقتی در حین فوتبال کسی دستش به توپ می خورد «هند» می شد و به روی خود نمی آورد یا در والیبال دستش به تور می خورد و چیزی نمی گفت، بدون آن هیاهوهای پشت جبهه و زد و خوردهای معمول که در شأن جبهه و بچه های رزمنده نبود کسی که قضیه را می دانست و دیده بود که دست شخص به توپ یا تور خورده، آهسته به نحوی که فقط او قضیه را بفهمد می گفت: «اول اخلاق». اگر باز هم شخص اعتنا نمی کرد، دیگری می گفت: «مثل اینکه دست کسی به تور خورد!» دیگر عبارت را تکرار نمی کرد و بقیه دوستان هم چیزی نمی گفتند؛ اگرچه به ندرت این نحو برخوردها پیش می آمد. د) از نگهبانی برداشتن ترک کننده پست ساعات نگهبانی که از اول غروب تا سپیده صبح بود، به طور مساوی بین افراد تقسیم می شد و این توفیقی بود که توفیق های دیگری را نیز به دنبال داشت؛ از خلوت و تنهایی و تفکر، تا راز و نیاز و ذکر و قرآن و ارتباط با خدا. همین امر، پاسداری و نگهبانی ساعات نیمه شب را دوست داشتنی تر می کرد و دست مسئولان را باز می گذاشت تا برای بعضی تذکرها و یادآوری ها از فرصت و موقعیتی که پست فراهم می کرد استفاده کنند. در مورد برادری که در شرایط صد در صد عادی محل نگهبانی خود را چند لحظه ترک می کرد، سخت ترین تنبیه منع از نگهبانی بود. وقتی او را برای تنبیه از نوبت برمی داشتند، به مسئولان مراجعه و گریه کنان تقاضا می کرد این توفیق را بیش از این از او سلب نکنند، یعنی به اندازه کافی تنبیه شده است. البته فرماندهان هم با پی بردن به متنبه شدن او، نامش را به لوحه بر می گرداندند. آنچه دست مسئولان را برای این نوع تنبیه باز می گذاشت، خیل برادران داوطلبی بود که یا تا آن زمان نگهبانی نداده بودند یا مایل بودند ساعات پست دیگران را هم قبول کنند. می توان گفت عزیز شدن نگهبانی تا حدودی در گرو به تأخیر افتادن عملیات هم بود. وقتی بوی عملیات به مشام می رسید دیگر به هیچ طریقی نمی شد کسی را در عقب نگه داشت. البته نگهبانی همیشه اختصاص به شرایط عادی نداشت. پست هایی هم بود که اگر غافل می شدی سرت را روی سینه ات می گذاشتند! بچه ها گاهی به شوخی به کسی که سر چنین پستی می رفت، می گفتند: «اگر سرت را روی سینه ات گذاشتند التماس دعا، یا شفاعت ما را هم بکن.»

تفأل به دیوان حافظ

تفأل به دیوان حافظ به این ترتیب بود که ابتدا فاتحه ای برای لسان الغیب می خواندند. بعد یا خودشان فال می گرفتند و حاصل آن را در صورت تمایل می خواندند یا یکی از بچه ها مثل بچه های تبلیغات لشکر برای همه فال می گرفت و هر چه می آمد، ثبت و ضبط می کرد. پیدا بود که کی رفتنی است و کی ماندنی. اشعاری که می آمد، کاملاً حدیث نفس بود: «عروس زهد به وجه خمار ننشیند».یا:«روی بنمای و وجود خودم از یاد ببردخرمن سوختگان را همه گو باد ببر» یا:«روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر«که برای بعضی از بچه ها آمده بود و تا کنون به یادشان مانده است.

پیمان بستن برای استقامت

هر وقت دشمن بعثی پیشروی داشت یا پاتک می کرد، رزمندگان دست هایشان را روی هم می گذاشتند و با هم متحد می شدند و پیمان می بستند که تا آخرین قطره خون با دشمن مقابله کنند و در هیچ شرایطی عقب نشینی نکنند. همین قرار را بچه ها در شب عملیات هم می گذاشتند؛ عهد می کردند که تا حد توان استقامت کنند و دشمن را تا نقطه تعیین شده عقب برانند و تا آخرین نفر جلوی پیشروی او را بگیرند.

بی نیازی از غیر

به ندرت اتفاق می افتاد که کسی از عزیزترین برادران خود درخواست کاری یا چیزی کند. همه مقید بودند کارهای شخصی شان را خودشان انجام دهند؛ حتی اگر دیگران برای انجام دادن آن کار داوطلب بودند یا راحت تر از خود شخص آن را انجام می دادند. بارها دیدده می شد که شخص برای انجام دادن کاری معمولی، مثل برداشتن لیوان آب یا وسیله ای در سنگر یا چادر، از جایش بلند می شد و از این طرف به آن طرف می رفت و دیگری را که نزدیک آن نشسته بود به زحمت نمی انداخت. واقعاً سعی می کردند مانند پیامبر که توصیه می فرمایند حتی یک مسواک را از دیگران نخواهیم، عمل کنند. پیامبری که آن همه فدایی و ملازم داشتند مقید بودند زانوی شترشان را هم خود ببندند.

استقامت و پیروزی

نذر صلوات برای پیروزی نهایی در عملیات، از جمله نذرهای معمول واحدهای تبلیغات لشکرها بود؛ به این نحو که فرماندهان تعداد زیادی صلوات نذر می کردند، بعد برای انجام شدن سریع نذر از رزمندگان می خواستند که مثلاً هزار صلوات بفرستند. همین کار را بعضی اوقات خود برادران می کردند؛ یعنی می آمدند یکی یکی چادرها را بالا می زدند و می گفتند چهارده هزار صلوات نذر کرده اند برای ماندن بچه ها در خط و پس ندادن مواضع به دست آمده در آن پاتک های سنگین دشمن؛ بعد افراد چندتا چندتا اعلام می کردند که فلان تعداد از این صلوات را تقبل می کنند - مثلاً پانصد صلوات بین ده نفر تقسیم می شد - و آن برادر همین طور می رفت به چادرهای دیگر تا همه در این امر خیر شرکت کنند.

استخاره با تسبیح

آنجا که قرآن و دیوان حافظ در دسترس نبود، در لحظات آخر شب عملیات، افرادی بودند که شروع می کردند برای خودشان و دیگران تسبیح انداختن و به اصطلاح «خط رفتن.» تسبیح را دانه دانه می انداختند و با خود می گفتند: شهید، مفقود، مجروح، سالم و به عکس: سالم، مجروح، مفقود، شهید تا ببینند آخرین سبحه روی کدام اسم می افتد.

اذان گفتن دسته جمعی

مثل گذشتگان صالح ما اذان گفتن بعد از داخل شدن در وقت بر بالای بلندی، در مسجد و مزرعه و مدرسه، سنت حسنه بچه های جبهه بود. قبل از اذان، بعضی از گردان ها همه با هم - یعنی بیش از سیصد رزمنده - در نمازخانه جمع می شدند و به محض داخل شدن وقت، شروع می کردند به الله اکبر گفتن. اذان گفتن اختصاص به نمازخانه نداشت. بعد از مانور هم وقتی رزمندگان به صورت ستونی به سمت اردوگاه می رفتند و وقت نماز می رسید، به طور خودکار و هماهنگ با هم شروع می کردند به اذان گفتن. حتی موقع جابه جایی و در اتوبوس، وقت اذان که می شد صدای اذان دسته جمعی بلند بود. اذان گفتن انفرادی هم لطف خاص خودش را داشت. وقت اذان و نماز که می شد، هر کس هر جا بود صدای اذانش را بلند می کرد؛ آن وقت بود که از هر گوشه صدایی به گوش می رسید. اذان گفتن نیروها در خط مقدم هم ترک نمی شد. گاهی اوقات هم یکی از نیروهای چادر تبلیغات لشکر اذان می گفت و بقیه از روی استحباب عبارات او را با او تکرار و زمزمه می کردند. در گردان تخریب اذان گفتن رایج تر از سایر گردان ها بود، مخصوصاً در اوقات نماز ظهر و مغرب. اذان صبح را اغلب نماز شب خوان ها می گفتند. بودند کسانی که حین اذان گفتن و ادای کلمات، آشکارا می گریستند و عواطفشان برانگیخته می شد. در نماز جماعت با مؤ ذن زمزمه می کردند و بعد از هر الله اکبر، «کبیراً کبیراً و الحمدالله بکره و اصیلاً» و بعد از عبارت اشهد ان لااله الا الله دوباره همه با هم می گفتند: «جل جلاله و عظم شأنه» و پس از نام پیامبر(ص) بلند و با شکوه صلوات می فرستادند و بعد از نام وصی او علی(ع) «صلوات الله و سلامه علیه» می گفتند. بعد از شنیدن اذان از زبان بچه ها یا بلندگوی تبلیغات، هر کس هر کاری داشت زمین می گذاشت و سعی می کرد با دعوت دیگران و به صورت دسته جمعی به نماز بایستد.

ادعیه و زبان حال


87/10/17
12:32 صبح

متن کامل سخنرانی وزیر کشور در مورد ترویج ازدواج موقت

بدست مرتضی در دسته

بسیار خوشحالم از اینکه در این جمع که قاعدتا قرار است در آن به‌صورت کارشناسانه درخصوص یکی از مهم‌ترین مسائل جامعه صحبت شود که از وظایف و دغدغه‌های اصلی همه نظریه‌پردازان مذهبی و اجتماعی است شرکت می‌کنم.

در این جلسه به علت مسوولیت اجرایی که دارم علاوه‌بر اینکه برای موضوعات نظری اهمیت زیادی قائل هستم، لکن موقعیت من ایجاب می‌کند از نظر اجرایی و پیشنهادهای قابل ارائه نیز ورودی داشته باشم.

موقعیت را مناسب می‌بینم و با توجه به جو کارشناسی جلسه سعی می‌کنم، موضوع حجاب و عفت عمومی و نیز رابطه دختر و پسر را از نظر اجتماعی با راه‌حل‌هایی که وجود دارد، مطرح ‌کنم.

البته لازم به یادآوری است که این مباحث برای اقلیتی در جامعه و برخی از خانواده‌هاست، والا اکثر خانواده‌ها و جوانان ما به روش سنتی روابط را برقرار می‌کنند، آن‌هم در کمال پاکدامنی و تقوی که موجب افتخار و مباهات همه ماست و ازدواج هم با همان سنت‌ها درمیان آنان جاری است که البته مشکل افزایش سن ازدواج و هزینه‌های بالا و افزایش طلاق مسایلی است که باید جدی پیگیری شده و امورات آن تسهیل شود و عمده تلاش ما هم حل مشکلات این طیف اکثریتی جامعه است که امید دارم بتوانیم اقدامات ارزنده‌ای را با کمک هم انجام دهیم؛ هم دولت و هم نهادهای عمومی و نهادهای فرهنگی و هم‌خانواده‌ها.

البته در عین ترویج ازدواج دائم در جامعه به عنوان طبیعی‌ترین راه باید قبول کنیم میانگین سن ازدواج در جامعه بالا رفته است، به طوری‌که در آمار گفته می‌شود برای دختران این میانگین 23 سال و برای پسران 26 سال است و نیاز به یک عزم اجتماعی دارد که این سن را چهار تا پنج سال پایین بیاوریم، ولی جوان 16 تا 21 یا 22 ساله را چگونه باید مدیریت کنیم.

با درنظر گرفتن این هجمه‌های عظیم ضداخلاقی و با درنظر گرفتن اینکه گروه‌هایی از جامعه هرچند در اقلیت باشند و به دنبال نهایی‌ترین مرتبه ارضا هم نباشند ولی به دنبال نوعی گفت‌وگو و همزبانی و هم‌نشینی با جنس مخالف هستند و چون ازدواج دائم مقدمات زیادی می‌خواهد، ما باید از ظرفیت عظیم شریعت استفاده کنیم و یک راه‌حل برای مدیریت این شرایط، می‌تواند استفاده از ازدواج موقت و صیغه محرمیت به‌عنوان یک فرمول باشد.

متن‌ زیر، سخنرانی کامل مصطفی پورمحمدی وزیر کشور است که دهم خرداد ماه امسال در همایش حجاب در شهر قم، ایراد شد. متن سخنرانی به طور کامل و بدون حذف و اضافات که از سوی دفتر روابط عمومی وزارت کشور ارسال شده به چاپ می‌رسد.

توفیقی شد برای بنده در جمع عزیزان و بزرگان، علما و فضلا و برادران و خواهران حاضر شوم و خدا را سپاسگزارم. موضوعی هم که مورد توجه عزیزان است و در نشست امروز به بحث گذاشته شده مقوله مهم حجاب و عفاف از منظر امنیت اجتماعی است.

خوب شنیدم که مقالات زیادی ارائه شده و تحقیقات قابل توجهی صورت گرفته و بخشی از آن در این محفل عزیز ارائه شده و حتما بخش اعظمی از آن مجال ارائه پیدا نکرده که ان‌شاء‌الله باید در دسترس همه قرار بگیرد.

به‌خصوص در شرایط فعلی تلاشی است در خور تقدیر و بسیار ضروری و مهم. مقوله حجاب، مقوله عفاف، سلامت اجتماعی، امنیت اخلاقی، امنیت اجتماعی و بررسی پیامدها و آثار آن نفیا و اثباتا از موضوعات قابل‌توجهی است که از دیرباز وجود داشته، حتی در تاریخ معاصر که مشاهده می‌کنیم هم از زمانی که تحولات تجددگرایی آغاز شده و هم قبل از آن یعنی قبل از دوران مشروطه یکی از شاخصه‌های اصلی گفتمان اجتماعی موضوع حجاب و موضع‌گیری‌هایی بوده است که در قبال حجاب صورت می‌گرفته که در مواردی بسیار انقلابی بوده است و حتی گروه‌هایی با صبغه ملی یکی از اولویت‌هایشان دفاع از حجاب بوده است در تاریخ مشروطه این مجادلات به خوبی قابل مشاهده است.

در دوران پهلوی اول این موضع برجسته شد و در دوران پهلوی دوم هم ادامه پیدا کرد. به هر حال از همه جهات در تاریخ معاصر کشور ما، حجاب موضوعی جدی و اساسی بوده است.

از منظر دینی هم مساله حجاب مورد اهتمام بوده و جزئیات و ظرایف و حواشی موضوع با دقت در شریعت جستجو شده و علمای بزرگوار هم در طول تاریخ اسلام تلاش‌هایی در خور در این مقوله انجام داده‌اند و همه ما مرهون تلاش‌ها و زحمات و آثار ماندگار آن بزرگواران هستیم.

باز همان‌طور که اطلاع دارید و زیاد مطرح شده مساله حجاب مساله‌ای است که در همه ادیان مورد توجه بوده و هست و حتی در سنت و در فرهنگ ملل مساله حجاب از اساسی‌ترین مقولات مورد توجه بوده است.

بی‌شک فرهنگ‌های ماندگار و اصیل جهانی فرهنگ‌هایی هستند ملهم از تعالیم انبیاء. یعنی هر حوزه تمدنی و فرهنگی را که آدم کنکاش می‌کند و جلو می‌رود می‌بیند که یک صبغه اتصال به مبداء وحی دارند تا جایی که برخی محققان صاحب‌نام برخی از فیلسوفان را هم جزو انبیای الهی تلقی می‌کنند. به هر حال این مساله در این حد موردتوجه و حساسیت هست که معلمان اخلاقی و فیلسوفان و مصلحان به این نکات توجه جدی و اساسی داشته‌اند.

در سده‌های گذشته حتی در حوزه‌ای که فرهنگ برهنگی در تاریخ برخی از ملت‌ها وجود داشته، برهنگی در آثار هنری بیشتر در حوزه مردان دیده می‌شود و در حوزه زنان بیشتر به همین جمال و زیبارویی و زیبایی‌های ظاهری و جلوه‌های ظاهری پرداخته شده.

حالا اگر بخواهیم وارد این مباحث بشویم، باید در نظر داشته باشیم که این مباحث از جنس کارشناسی و نیازمند کار و تحقیق بیشتر هستند و شما محققان عزیز حوزه و دانشگاه به دلیل اشتغالات علمی و تحقیقی و فراغت علمی‌ای که دارید که از نعمت‌های بزرگ خداوند است، بیشتر فرصت چنین بررسی‌هایی را می‌یابید من می‌خواهم مقداری وارد حوزه‌های روز و جاری اجتماعی بشوم البته با یک تاملاتی که ناچاریم روزنه‌هایی نیز در حوزه اندیشه باز کنیم.

فکر می‌کنم سه مبحث در حوزه حجاب بیشتر قابل‌تامل و شایسته توجه است مباحث نظری درون دینی، مباحث نظری برون دینی و دیگری دیدگاه کارکردی و اجرایی درخصوص حجاب و عفاف.

در این دیدگاه‌ها باید جوانب مختلفی سنجیده و مورد بررسی قرار گیرند مباحثی نظیر: مباحث تحلیلی و روانشناسی و حوزه‌های تربیتی، رفتارشناسی و جامعه‌شناسی و به‌خصوص در حوزه زنان موضوع حجاب و ارتباط دو جنس مخالف و مراودات بین زن و مرد بسیار مهم هستند.

همچنین مباحث مربوط به فلسفه اخلاق و مباحث زیستی مرتبط با ساختار زن و مرد بسیار مهم هستند. خوب این مباحث بیشتر در حوزه‌های آکادمیک و دانشگاهی مورد توجه قرار می‌گیرد و خوشبختانه در این مبحث هم حوزه‌های دینی ما ورود پیدا کرده‌اند و آثار خوب و قابل توجهی تولید کرده‌اند هرچند کافی نیست و عرصه‌های بسیاری ناگشوده باقی مانده است.

با توجه به غنایی که در حوزه دینی و علوم دینی و علوم وابسته داریم فکر می‌کنم که یکی از مراکز مهم و تاثیرگذار و نظریه‌پرداز در این موضوعات می‌تواند حوزه‌های علمیه باشد که باید در این جهت تلاش بیشتری صورت بگیرد و این چنین نشستی می‌تواند مطلع خوبی بر این اقدامات باشد و نقش مشوق و تسریع کننده داشته باشد.

گاهی مباحثی که مطرح می‌شود بیشتر در حوزه برون دینی و از منظر عمومی است برخی عقیده دارند که به‌رغم فواید مترتب بر این نگاه، دارای استنتاجات کافی برای راهنمایی و راه‌حل دادن و اثرگذاری در حوزه رفتار اجتماعی نیست یا حداقل با این نگاه دلایل متقن یا جازم و قاهری را که قادر باشد نظم و مدل مناسبی تنظیم کرده و جاری نمود وجود ندارد.

البته در عین حال اعتقاد دارم و تلقی بنده این است که اتفاقا نگاه عمومی و برون دینی به این مبحث هم به اندازه کافی می‌تواند راه‌گشای موضوع باشد. چون می‌تواند مقدمات منطقی بحث را در دسترس قرار دهد چون موضوع از جنس موضوعات اجتماعی است. در مباحث اجتماعی به هر حال تاثیر و تاثرها و کارکردها فوق‌العاده قابل توجه است.

روشن است که در حوزه معاملات و واجبات نظامیه و احکام اجتماعی نظیر مقوله حجاب، تاثیر و تاثر‌ها و مباحث تحلیلی و تعلیلی، بسیار بسیار راه‌گشا و تعیین‌کننده هستند و برخی از فضلا و علما و فقها هم ورود خوبی در این مباحث دارند. به‌خصوص بعضی آثار علما و فضلای جوان بسیار الهام‌بخش و امیدوارکننده هستند.

من فکر می‌کنم این حوزه برون دینی خیلی می‌تواند کمک کند و لازم است یک نگاه عمیق‌تر و وسیعتری به این مطلب داشته باشیم.خوب نگاه دوم، نگاه از منظر درون دینی است که طبعا مورد انتظار از حوزه‌های دینی و مراکز دینی ما است که در آن به حواشی و مسائل مستحدثه، ابتلائات جدید و نیز فروع آن پرداخته می‌شود و باید اتفاقاتی که پیرامون آن می‌افتد با دقت رصد و بررسی بکنند و در نهایت احکام مرتبط را بیابند و ارائه بدهند تا همه استفاده بکنیم.

روش سوم بررسی و تحقیق در حوزه رفتار اجتماعی است یعنی بررسی اتفاقاتی که در صحن جامعه و در بستر اجتماعی می‌افتد و تعیین اینکه این مسائل چگونه باید در حوزه اجرا تدبیر شوند. در این حوزه سعی می‌شود دو حوزه‌ای که پیش از این گفتیم یعنی نگاه‌های برون‌دینی و درون‌دینی به کار برد نزدیک‌تر شوند.

خوب در این راستا قوانین زیادی داریم و طبیعی است که در یک جامعه قانون‌مدار و تثبیت شده از جهت حاکمیت قانون، به هر حال اگر قانون و مقرراتی وضع می‌شود باید اجرا شده و مسکوت واقع نشود، خوب من تلقی‌ام این است که کارهای فوق‌العاده خوب و فراوان و گسترده‌ای در دو حوزه اول یعنی برون‌دینی و درون‌دینی صورت گرفته است و ما این آثار را هم حداقل در حوزه تحقیق زیاد می‌بینیم و خوشحال هستیم از این مجموعه تلاش‌ها و کارهایی که انجام گرفته.

اما نکته‌ای که در اینجا وجود دارد این است که در حوزه تبیین و تبلیغ و ترجمان غیرتخصصی این مطالب در بستر اجتماعی مقداری کم‌کاری دیده می‌شود. در اینکه نظرات کارشناسی و تحلیلی تبیین و تعریف بشود و مبانی آن به زبان اقشار مختلف اجتماعی و متناسب با مصرف‌کنندگان و محیط‌های مختلف و سنین مختلف گفته و باز گفته شود، مقداری کم‌کاری دیده می‌شود، خیلی وقت‌ها مرعوب فضاهای غالب و حاکم هستیم و از روش‌های صحیح و جذاب کمتر استفاده می‌کنیم و تلاش برای روشنگری و ابهام‌زدایی کمتر صورت می‌گیرد.

باید برای این مقوله فکر اساسی و جدی بکنیم و فکر می‌کنم یکی از وظایف اصلی ساختارهای تبلیغاتی و موسساتی چون دفتر تبلیغات همین مطلب است که مقام معظم رهبری در دیدارهای مختلفی بر آن تاکید داشته‌اند.

به هرحال این یک مطلب جدی است، مثلا ما هنوز در رسانه ملی و رسانه‌های مکتوبمان و در مجلات عمومی و غیرتخصصی کمتر به این مطلب ورود پیدا کرده‌ایم. انگار که نویسندگان یک مانعی در سر راهشان باشد که از ورود و قلم زدن در این حوزه پرهیز می‌کنند.

بیشتر به مباحث کلی و فلسفه اخلاق و نتایج بعیده و مقدمات پرداخته می‌شود البته جای خوشحالی است که ظرف سال جاری مباحثی در رسانه ملی در این باب می‌بینیم.

اما ظرف سال‌های گذشته پرداختن به این مباحث خیلی کم بوده و کمتر به صورت عمیق و جدی در میزگردهای کارشناسی، بدان پرداخته می‌شد که این یک نیاز جدی است که باید در حوزه درون دینی و برون دینی بیشتر مورد توجه باشد.

اما در مورد حوزه اجرا و کارکردی که شاید بیشتر مورد سوال و توجه باشد و شاید از مثل بنده‌ای بیشتر سوال و طرح شود، واقعیت این است که استدلالات زیادی درباره حجاب مطرح است حالا ما حجاب را با هر تعریفی که تلقی کنیم، به هر حال در جامعه طیفی از رعایت حجاب وجود دارد و سطوح اجتماعی مختلف حدود متفاوتی از حریم و حجاب را رعایت می‌کنند.

چرا باید در جامعه نسبت به بعد منفی عدم رعایت حجاب حساسیت کمتری وجود داشته باشد؟ حتی در جوامع غربی گرچه حریمی که برای حجاب قائل می‌شوند یک حریم حداقلی است ولی به حریم‌شکنان همان حریم اندک که معیارهای اخلاقی را زیرپا گذاشته باشند تعرض می‌شود.در مقایسه با حوزه حریم اخلاقی جامعه وقتی شما به مبحث اعتیاد توجه می‌کنید می‌بینید حوزه وسیعی از عوامل برای مبارزه با آن به خدمت گرفته می‌شود.

سختگیری می‌شود و حساسیت و پیگیری زیادی صورت می‌گیرد و از نظر تبلیغاتی نیز در فیلم‌ها و فرآیندهای اطلاع رسانی بسیار به آن می‌پردازند.

در حالی که عوارض شکستن حریم‌های اخلاقی و بی‌توجهی به حجاب و عفاف به هیچ‌وجه کمتر نیست، چون حجاب و عفاف و در طرف مقابلش بی‌بندوباری، اثرگذاری سریعی در حریم‌ها و مناسبات اجتماعی دارند، اما یک آدم معتاد می‌تواند در گوشه خانه‌اش بنشیند و برای خودش معتاد باشد، حالا با هر بدبختی و فلاکتی که زندگی کند نهایتا ما که در خیابان او را می‌بینیم سریعا در ذهن خود و نیز در مناسبات خود او را منزوی می‌کنیم و به هیـچ‌وجـه جذابیت اجتماعی برای او قائل نیستیم.

همینطور در مورد اعتیاد به مشروبات الکلی در همه جوامع از جمله جوامع غربی ناپسند شمرده می‌شود و در نهایت تبدیل به رفتاری مجرمانه و جامعه‌گریز می‌شود.

حالا می‌خواهم به این موضوع برسم که چرا در مقایسه بین اعتیاد و مسائل عفت عمومی که دومی آثار تخریبی اجتماعی بیشتری دارد و تمام تحلیلگران اجتماعی معتقدند که بی‌بندوباری‌ها و عدم انضباط اخلاقی در جوامع به شدت نظامات اجتماعی را مختل کرده و بحران‌های عظیم اجتماعی ایجاد کرده است و در نظم خانوادگی، در نسل، در طلاق، در تربیت بچه، در خودکشی، در افسردگی روحی و در پایین آمدن راندمان اقتصادی و تولید و ارزش افزوده بحث‌های بسیار زیادی در مورد بی‌بندوباری‌های لجام‌گسیخته صورت گرفته است و از این نظر آثار اجتماعی مخرب بیشتری نسبت به اعتیاد دارد، چگونه نسبت به اعتیاد آنچنان سختگیرانه عمل می‌کنند ولی در حوزه حجاب و عفت عمومی استدلالاتی نظیر کامروایی و التذاذ فردی و لزوم حفظ حریم خصوصی و عدم تحمیل قید مطرح می‌شود و می‌گویند آدم مختار است هرگونه دوست دارد لباس بپوشد و هر جا دوست دارد آرایش بکند و برود و هر نوع مراوده‌ای برقرار بکند؟!

حتما منشا و مبدا این قضیه در آثار تحقیقی موردتوجه قرار گرفته است. به طور کلی نگاه به انسان در آن جوامع متفاوت از نگاهی است که ما داریم.

بعد از رنسانس، نگاه اومانیستی به انسان و انسان‌گرایی و انسان‌مداری منقطع و رها از مبدا و اصول ارزشی مطرح شد و بعد هم فرهنگ لیبرالیستی حاکم شد. حاکمیت فلسفه لیبرالیستی و پراگماتیستی متمرکز و منعطف به مبحث سود و لذت است که این دو پایه تفکر فلسفی جدید غرب هستند.

وقتی چنین مباحثی مطرح می‌شود طبیعی است دیگر بحث حجاب و رفتار زن مطرح نیست، بحث خود زن مطرح خواهد شد و کارکرد زن در این نگاه و فرهنگ و تفسیر فلسفی موردتوجه قرار می‌گیرد.

زن قبل از اینکه در حوزه لذت وارد صحنه اجتماعی غرب بشود، در حوزه ثروت وارد شده است. اصلا زن را با تفسیر و تحلیل اقتصادی از آن مرتبه منیع و رفیع و آن جایگاه امن وسالم پایین آوردند. اصلا شروع قصه از آن جاست والا لذت‌خواهی‌ها و کامجویی‌ها از قدیم‌الایام در حرم‌سراها بوده است و هر کس که دستی، تمتعی و استطاعتی داشته در این حوزه‌ها لجام گسیختگی می‌کرده است.

آنچه که زن را در صحنه اجتماعی از رفتار سنتی و تعاریف گذشته خود خارج و وارد زندگی جدید کرد، قبل از اینکه عامل لذت باشد، عامل ثروت بود.

آن موقعی که تولید صنعتی آغاز شد، زن به کارگر ارزان تبدیل شد. کارگر تسلیم شده، چون در آن مجموعه‌ای که کارگران زن بیشتر بودند اعتصاب و شورش‌های محیط کارگری کمتر اتفاق می‌افتاده و پذیرش نظم حاکم بر محیط‌کار از سوی زنان بیشتر بوده است. از این جهت زنان شدند کارگران خوب و مطیع کارفرما. همچنین زن در رابطه تولید و مصرف مبلغ خوب کالای صنعتی به شمار آمد.

از این جهت از آن موقعی که حوزه تبلیغات محصولات صنعتی و غیرصنعتی در دنیا مطرح شده است تبلیغ‌کننده بیشتر محصولات در رسانه‌ها، زن‌ها هستند و در عین حال خود زن به عنوان بزرگ‌ترین مصرف‌کننده شناسانده شده است.

ذائقه زن است که می‌تواند میل مصرفی ایجاد بکند و در نتیجه تولید را افزایش بدهد. اگر زن را به مصرف بیشتر و به تنوع طلبی عادت دادند از این نظر که او در خانه معین می‌کند که چه چیزی مورد احتیاج است، تولید بیشتر خواهد شد.


عملا آنچه که در دنیای جدید مطرح شد نگاه به زن با رویکرد اقتصادی است. در کنار آن هم کامجویی، هرزگی و تمتع‌های ارزان و رها بدون موانع ومشکلات اجتماعی دیده می‌شود که براساس فلسفه لذت و ثروت توجیه می‌شود که این همه منجر به بحران‌های اجتماعی شده که ما هم تا حدودی متاثر از آن هستیم.

جامعه ما هم متاثر از همین تعاریف است. یعنی وقتی که حوزه اقتصاد صنعتی، حوزه اقتصاد مدرن و حوزه اقتصاد مصرفی، در هر جامعه‌ای وارد بشود به همراه خودش فرهنگ خاص خودش را می‌آورد.

دنیای امروز دنیای کامروایی و هرزگی و لذت‌جویی است و دارد بی‌مهابا می‌تازد و هیچ‌کس هم حریفش نیست یعنی اصلا رها است و در جهان بسیاری از مدیران اجتماعی، مصلحان و فیلسوفان واقعا هم دلسوزانه دارند به این حوزه نگاه می‌کنند و خیلی حرف‌ها می‌زنند ولی اصلا امکان مدیریت و کنترل ندارند. این وضع را در خیلی از جوامع مشاهده می‌کنیم.

صحبت‌هایی که مطرح کردم برای حوزه طلبگی و مدرسی و در محضر بزرگان و اعزه مطرح شد تا مباحثه بکنیم ولی وقتی که در جایگاه یک مجری قانون و مدیر اجتماعی می‌نشینیم باید ببینیم که قانون چه می‌گوید؟

پشتوانه این قانون تحلیل‌های اجتماعی، فلسفه اخلاق یا احکام دینی و یک مجموعه‌ای از مباحث است که به جای خودش مهم است، اما آنچه که من به عنوان مجری قانون، وظیفه دارم این است که باید اجرای قانون کنم، به این معنی که قانون با هر نگاه و هر مبنایی در جامعه ما وجاهت پیدا کرده باشد، حال این مبنا چه رای اکثریت باشد چه مشروعیت، وجاهت آن شرعی است و موید و مستند به نظرات شورای نگهبان است.

به هر حال این چیزی است که به نام قانون در اختیار ما است و طبعا جامعه می‌تواند از مجریان بازخواست کند که چرا قانون را اجرا نمی‌کنی؟ از من نباید بپرسند چرا داری قانون را اجرا می‌کنی ؟ باید بپرسند چرا زودتر شروع نکردی ؟ چرا دیگران شروع نکردند؟ چرا دیگران به قانون عمل نکردند؟ اقتضای قانون این است و ما در مقام اجرا باید این ادبیات را در جامعه تثبیت بکنیم. با قانون نباید مناقشه کرد.

قانون باید در جامعه محترم باشد، باید حرمت قانون پاس داشته شود و در جامعه اجرا شود. اگر قانون مشکل دارد باید صاحبنظران بروند قانون را اصلاح بکنند، آنهم از مجرا و روال خاص خودش. قانون اگر قانون است باید در جامعه اجرا بشود و چون قوانین خودمان را در حوزه حدود الهی تعریف می‌کنیم باید همان جایگاه را داشته باشد.

همه آن حرمت‌هایی که باید برای حدود الهی قائل ‌شویم و همان آثاری را که خداوند فرموده که اگر حد الهی را رعایت نکند : اولئک هم الکافرون.. فاسقون... باید کسی که قانون را رعایت نمی‌کند یا اجرای قانون نمی‌کند از این منظر به او (یعنی به عنوان کسی که حدود الهی را رعایت نکرده) خطاب شود که چرا اجرای قانون نمی‌کنی؟ مگر اینکه بگویم مقدماتش فراهم نیست استطاعت نیست، ابزارش فراهم نیست.

به هرحال ادله قابل قبولی ارائه بشود برای اینکه قانون رعایت نشود، اما می‌شود گفت من قانون را رعایت نمی‌کنم، چون آثارش، آثار مثبتی نیست. کسی نمی‌تواند چنین حرفی بزند. ما در تعاریف قانونی چنین تجویزی را نداریم. اگر قانونی استطاعت اجرایش وجود داشته باشد ما ملزم به اجرای قانون هستیم.

اگر آثار مطلوبی ندارد، باید تلاش بکنند قانون به هر صورت اصلاح بشود.مقررات ذیل قانون اصلاح بشود. نگاه قانون مدار چنین اقتضائی دارد والا جامعه می‌رود به سمت تأویل، توجیه، بی‌قانونی و عدم رعایت قانون و هر کسی که از یک قانونی خوشش نیاید می‌گوید آن را اجرا نمی‌کنم.

با این بهانه که اثر مخرب دارد. وقتی از او بپرسیم کدام اثر؟ اگر بگوید رفتیم از تعدادی محقق پرسیدیم و از مردم نظرسنجی کردیم دیدیم اثر مخرب دارد. مگر این را کسی می‌تواند بپذیرد؟

احکام شریعت هم بعضا داریم که «نفعهما اکثر»، یعنی در طرف دیگرشان غیرنفع هم دارد که اقل است. اگر قرار باشد از آنهایی که به آنها ضرر می‌رسد سوال کنیم، بسیار محل تامل خواهد شد. اما قرار نیست به قانون اینطور نگاه کرد. به هر حال این مبنای قانونی است و باید اجرا شود.

حالا این بحث وجود دارد که حالا که می‌خواهیم این قانون اجرا شود و باید هم اجرا شود، چه کار کنیم قانون مؤثر واقع شود و منتج به آثار مفید و مطلوب بشود؟

اولا باید مجموعه‌های دیگری که وظیفه دارند همه باید پای کار بیایند، درست است که این قانون مخاطبی دارد به عنوان قوای نظمیه، پلیس و دستگاه قضایی. اینها مخاطب یک بخشی از قانون هستند و باید انجامش بدهند.

خوب است بدانید که مبحث حجاب و عفاف و فرهنگ امنیت اخلاقی موضوعی است که در مورد آن در شورای فرهنگ عمومی بسیار بحث شده است به‌طوری که برای 27 دستگاه بیش از 320 مأموریت در این زمینه تعریف شده است.

مثلا برای نیروی انتظامی، برای وزارت کشور و برای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و برای دستگاه‌های مختلف ماموریت تعریف شده.

برای رسیدن به این نتیجه باید همه کمک کنند و ما باید همه را دعوت کنیم و از همه بخواهیم و تاکید بکنیم همه همراهی بکنند، از رسانه ملی، از رسانه‌های مکتوب، تریبون‌ها، مؤسسات تحقیقاتی، مراکز اجرایی همه پای کار بیایند و نسبت به اجرای این مساله اهتمام بورزند.

قبول داریم که اگر پلیس را تنها وسط خیابان بفرستیم آثارش بسیار کم است یا خدای ناکرده اگر کنترل مناسبی نباشد شاید در مواردی اثر منفی بگذارد، ولی اینکه رفتار پلیس آثار کمی دارد، مسوولش پلیس نیست، مسوولش دستگاه قضایی نیست، مسوولش دیگران هستند که کم‌کاری می‌کنند؛ دیگرانی که باید نسبت به این قصه احساس مسوولیت بیشتری بکنند و این تکالیف را بهتر انجام بدهند.

مقوله رفتار اجتماعی و حضور زن در جامعه یک بحث اساسی و جدی است و باید به این موضوع عنایت تام و تمام بشود هم در ابعاد کارکردی و هم در ابعاد نظری و تئوریک و همزمان هم حوزه اجرا و هم حوزه تحقیقی و پژوهشی با هم کار بکنند، داد و ستد داشته باشند و نتایج کارشان را با یکدیگر تبادل بکنند و قدم به قدم جلو برویم.

این نیاز متقابلی است که در دو حوزه وجود دارد. به هر حال یکی از مباحث جدی حضور خانم‌ها و بانوان در جامعه است. از این حضور باید تعریفی شفاف‌تر و دقیق‌تر بشود. احراز منزلت اجتماعی و ارتقای زنان چه واقعی و چه اعتباری، در شئونات مختلف زندگی بحث بسیار مهمی است که نیازمند کار بیشتر در سطح جامعه و توجه بیشتر در حوزه اجرا است.

بعضی وقت‌ها ما با بی‌توجهی یک مقدار زیاده‌روی هم می‌کنیم و بعضی وقت‌ها هم نمی‌دانیم این نوع نگاه مبهم و تعریف نشده برای حضور زنان در جامعه حتی به کاهش جایگاه و منزلت اجتماعی آنان می‌انجامد. باید خیلی به این توجه کرد.

باید رویش کار کرد و دقت کرد.خانم‌ها می‌خواهند حضور موثر و مفید در جامعه داشته باشند. این حضور موثر و مفید هم باید دقیق و شفاف بشود، البته با حفظ حریم‌ها و حفظ عفت، منزلت و مباحث اخلاقی. می‌دانید که الان وسیع‌ترین طیف جمعیتی کشور ما جوان است؛ یعنی هرم جمعیتی کشور نشان می‌دهد که جمعیت جوان ما بین 20 الی 27 سال وسیع‌ترین طیف جمعیتی کشور است، همراه با نیازهای خاص خودش از قبیل مسکن و تشکیل زندگی و اشتغال؛ و به هر حال جوانان یکسری غرایز و طبایعی دارند و یکسری آزادی عمل می‌خواهند (من دارم غیرجنسی آن را عرض می‌کنم، بحث جنسی‌اش را بعدا عرض می‌کنم).

در ارضای این غرایز و پاسخگویی به این نیازهای طبیعی چه راهکارهایی وجود دارد؟ چگونه می‌خواهیم فضا را برای برخی از این التذاذها، از این فراغت‌ها و از این زیبایی‌خواهی‌ها و بسیاری خصلت‌هایی که در این سنین بروز و ظهور می‌کند هدایت و ساماندهی کنیم؟

محل طبیعی بحث هم حوزه اجتماعی است و خیلی هم در حوزه خصوصی و داخل خانه‌ها نمی‌توانیم حرفش را بزنیم. برای این نکته هم باید با حفظ آن حریم‌ها و نکته‌ها و مرزهایی که داریم باید ببینیم چه راه حل‌هایی داریم؟ و البته با درنظر گرفتن آن شکنندگی‌هایی که در این حوزه وجود دارد محدودیت‌ها باید به حداقل برسد و مرزهای ما باید وسیع‌تر بشود.

موضوع بعدی نیازهای جنسی است. به هر حال این جمعیت بزرگ نیاز به تشکیل خانواده دارد و نیاز جنسی دارد، ما در این زمینه چگونه می‌خواهیم رفتار کنیم؟

جوان بعد از سن بلوغ (با توجه به اینکه حالا بلوغ زودرس هم داریم) چگونه می‌خواهد ارضا بشود. در مورد میانگین سن ازدواج آخرین آمار مربوط به سال 85 برای دختر 23 سال و برای پسر 26 سال است، این آمار مربوط به میانگین است والا ازدواج تا 29 الی 30 سال هم به تأخیر می‌افتد.

یک همت و یک تلاش و رزم است که میانگین سن ازدواج را 4 الی 5 سال پایین بیاوریم در این صورت بخشی از این مطالبات حل می‌شود.

در دولت داریم روی مباحث مسکن و اشتغال کار می‌کنیم، اما همه‌اش در دولت نیست. متاسفانه فرهنگ اجتماعی به گونه‌ای است که دختر در حالی که به سن 18، 20 سالگی رسیده است هنوز الفبای زندگی را به او یاد نداده‌ایم و اصلا انتظارش نیست که دختر در این سن بتواند خانه اداره کند و دختر و پسر 24 و 25 ساله بتوانند زندگی را اداره بکنند. این را باید عوض کرد.

این فرهنگ‌سازی دیگر دست دولت نیست. این باید از دل خانه‌ها و محافل و تریبون‌ها رشد بکند. به نظر من این مساله به یک نهضت عمومی نیاز دارد.

اما مساله مهم دیگری که مورد توجه ومهم است این است که قبل از این سن را چه کار بکنیم؟ بله، تلاش می‌کنیم سن ازدواج را 4 الی 5 سال پایین بیاوریم ولی جوان 14 الی 21 الی 22 ساله را چگونه باید مدیریت بکنیم با در نظر گرفتن این هجمه‌های عظیم ضد اخلاقی و ضد فرهنگی؟

آیا باید او را رها کنیم و با او صحبت نکنیم؟ نیاز دارد و نیاز جنسی دارد و تعارف و شوخی هم ندارد. این نیاز جنسی الزاما به شکل غلیظش نیست و در حد عالی‌ترین مرتبه ارضا هم نیست. می‌خواهد گفت‌وگو با جنس مخالف داشته باشد. می‌خواهد همنشین باشد، همزبان باشد.

این واقعیتی است که در جامعه ما وجود دارد. در بخش‌هایی از جامعه ما داریم می‌بینیم. آیا می‌خواهیم نشنیده و ندیده بپنداریم و به روی مبارک خودمان نیاوریم؟ به نظر من حکم خدا روشن است. چرا ما پروا می‌کنیم از این که حکم خدا در جامعه مطرح و اجرا بشود؟! چرا حاضر نیستیم این جسارت را به خرج بدهیم؟

مگر ازدواج موقت که مطرح شده است برای کامجویی کسی است که می‌خواهد تعدد زوجات راه بیاندازد و می‌خواهد در نظام اجتماعی و خانوادگی دو تا سه زن بگیرد؟ هرگز چنین نیست.آنچه در حکم و علت این حکم بیان و تفسیر شده است برای مشکلات اجتماعی است.

اگر در یک جامعه تناسب جمعیتی به هم خورد و تعداد دخترها زیاد شد یا بالعکس تعداد پسرها در اثر وقایع اجتماعی مثل جنگ کم شد و یا در شرایط بلوغ زودرس، اگر اسلام دین کامل و جامع است باید راه‌حل داشته باشد.

تعارف را هم باید کنار بگذاریم. مگر می‌شود گفت اسلام به یک جوان 18 ساله‌ای که غرایز جنسی‌اش تشدید شده، که یک نیاز طبیعی است و خدا در وجود او به ودیعه گذاشته راه حل ارائه ندهد؟! بعد به او بگوییم برو ازدواج کن؟! حتی آنجایی که سن ازدواج پایین است نمی‌گذارند نوجوان مثلا 15 ساله ازدواج کند.

خوب تعدادی تحلیل و تفسیر روی این قضیه بگذاریم و راه‌حل ارائه دهیم. خداوند سبحان که این راه‌حل را قرار داده است و الان هم قوی‌ترین کارکردش همین حوزه است و الان اگر ما حکم خدا را نگوییم و تبیین نکنیم و زمینه اجرای حکم خدا را در جامعه، تسهیل نکنیم، باید بپذیریم تبعات و تخلفات و انحرافاتی که در این حوزه صورت می‌گیرد دامن ما را بگیرد.

به هر حال این فرهنگ در جامعه نهادینه بشود که دختری می‌خواهد با پسری راه برود بتواند به طور مشروع راه برود و مجاز باشند. حالا می‌خواهند بروند پارک بستنی بخورند یا دانشگاه بروند سرکلاس بنشینند و گناه هم نکنند. باید به او راه‌حل بدهیم. مگر می‌توانیم بگوییم بی‌خیال، بی‌توجه برو هر کار دوست داری بکن یا برو ازدواج کن.

می‌گوید چطور ازدواج کنم. دست او نیست که ازدواج کند. باید خواستگاری بیاید سراغ دختر و باید شرایط او فراهم شود. به هر حال من فکر می‌کنم حوزه‌های مکرم و علیه علمیه دینیه ما به این مهم اهتمام بورزند و ما باید جسارت بیان حکم خدا را پیدا کنیم و در این جهت برخی از حواشی موضوع باید برای خانواده‌ها تبیین شود.

برخی تا مساله ازدواج موقت یا ازدواج مطرح می‌شود، آن شکل عالی تمتعات ازدواج و تبعات آن را مطرح می‌کنند که منجر می‌شود به بارداری و مسوولیت‌های بعدی آن و احتراز از آنها ببینیم آیا می‌توانیم با فرمول‌هایی آن را حل کنیم؟

حالا عدم زناشویی را که شرط ضمن عقد نمی‌شود کرد، به هر حال خلاف مقتضای عقد است و شرط لازم خارج عقد هم بزرگان زیادی این مساله را مطرح می‌کنند که نافذ نیست.

به هر حال باب بحث جدی فقهی این مساله را باز کنیم و ببینیم چگونه می‌توانیم این مساله را راهگشایی بکنیم که این قصه به نحو جدی حل بشود و این مخاطرات برای خانواده برطرف شود. و بالاخره موضوع احترام به قانون و قانونگرایی که حالا در عرایض قبلی‌ام به اختصار اشاره کردم در این مساله هم به قانون دست پیدا کنیم و فکر می‌کنم ما باید این را هم رویش کار کنیم و ترویج بکنیم و به هر حال آنچه می‌تواند ما را به سلامت برساند اجرای خوب قانون و تدوین و تصویب قوانین خوب است.

ما در حوزه اجرای قانون مسوولیت داریم و معتقدیم باید قانون را خوب اجرا کنیم همینطور لازم است دیگران که در حوزه تصویب قوانین هستند، قوانین را با مطالعه و تاملات لازم تصویب بفرمایند. به هر حال حرف در این حوزه زیاد است. مجددا از این فرصتی که در اختیار من قرار گرفت تشکر می‌کنم و از این همه تلاش صورت گرفته.

ان‌شا‌الله بتوانیم تعامل و هماهنگی را در حوزه تحقیق و پژوهش و اجرا ایجاد کرده و این دو را به هم نزدیک کنیم تا ان‌شاالله محصولات ارزنده‌ای به دست بیاید. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته



87/10/17
12:21 صبح

"احکام ازدواج موقت و صیغه آن"

بدست مرتضی در دسته

 

 

 

1.    در ازدواج موقت، رضایت طرفین و خواندن صیغه کافی است و نوشتن و شاهد گرفتن لازم نیست.

2.  خود زن و مرد می‌توانند صیغه عقد را بخوانند. ابتدا مدت عقد (از یک ساعت تا چند سال) و میزان مهر (مثلاً از هزار تومان تا ...) را معین کنند و بعد صیغه عقد را بخوانند. 

«صیغه عقد»

زن می‌گوید:

«زَوَّجتُکَ نَفْسی فی المُدَّةِ الْمَعْلوُمَه عَلَی الْمَهْرِ الْمَعْلوُم» (خودم را به تو تزویج کردم برای مدت معین با مهر معین)

بعد مرد می‌گوید:

«قَبِلْتُ» (قبول کردم)

 تبصره: اگر خود مرد و زن نتوانند صیغه را به عربی صحیح بخوانند به هر لفظی که صیغه را بخوانند صحیح است. اما باید لفظی را بگویند که معنی «زَوَّجْتُ و قَبِلْتُ» را بفهماند.

3.  عقد موقت طلاق ندارد بلکه جدا شدن زن و مرد بواسطه تمام شدن مدت عقد و یا بخشیدن مدت (مرد باقیمانده زمان عقد را به زن می‌بخشد) می‌باشد.

4.  اگر کسی زنی را به عقد خود درآورد، اگر چه نزدیکی نکرده باشد مادر آن زن به آن مرد محرم می‌شود و اگر نزدیکی کرده باشد، اگر آن زن از مرد دیگری دختر داشته باشد دختر آن زن نیز به آن مرد محرم می‌شود و مرد هرگز نمی‌تواند با آن دختر ازدواج کند.

5.  تعریف عدّه: مدت زمانی را که زن نمی‌تواند با مرد دیگری ازدواج کند عدَه می‌گویند. این مدت پس از طلاق (در عقد دائم) و یا اتمام مدت زمان (در عقد موقت) و یا فوت شوهر شروع می‌شود.

6.  عدَه عقد موقت دیدن دوبار عادت ماهیانه زنان است. عدَه عقد دائم از زمان طلاق، دیدن سه بار عادت ماهیانه است. عدّه وفات شوهر، چهارماه و ده روز است اگر چه زن یائسه یا متعه باشد.

7.  زن یائسه (زن غیرسیدی است که سنش بالاتر از پنجاه سال یا سیده‌ای که سنش بالاتر از شصت سال باشد) عدّه طلاق و عدّه اتمام عقد موقت ندارد.

8.    اگر مردی زنی را که در عدّه دیگری است برای خود عقد کند آن زن بر او حرام می‌شود.

 

 ? .ایا دختره باکره میتواند ازدواج موقت بکند؟

 

ازدواج برای دختر باکره بدون اذن ولی جایز است ، مگر آنکه دیوانه و یا زیر ? سال باشد . (در این موردحتما متن زیر را مطالعه کنید)

ازدواج موقت دوشیزگان

ازدواج موقت بین دختر و پسر از نظر اسلامی مانند ازدواج دائم است ولی اسلام شناسان و مراجع تقلید از زمان کهن تا به حال درباره اینکه دختر بتواند بدون اذن ولی ازدواج نماید اختلاف نظر داشته اند و بسیاری از آنان به خاطر دوری از هرج و مرج و فساد اذن ولی را شرط عقد می دانسته اند و می دانند .
ولی بسیاری بر این عقیده اند که در اسلام بنابر حکم اولیه اذن ولی در عقد دختر بالغ و رشید شرط نیست چرا که ائمه اطهار (ع) در بسیاری از اخبار رسیده اذن ولی را در ازدواج باکره رشیده شرط نمی دانند و حتی در برخی از روایات ازدواج موقت دختران را بدون اذن ولی و در صورت عدم ازاله بکارت جایز می دانند.

ائمه اطهار (ع)

امام باقر (ع) فرمودند : زنی که مالک نفس خود ( آزاد) باشد و سفیه . مجنون و کودک نباشد . در چنین حالی شوهر کردن او بدون اجازه ولی جائز است.
امام صادق (ع) فرمودند : هر زنی که بخواهد اگر مالک نفس خود باشد ( یعنی کنیز یا دیوانه نباشد ) به ازدواج خودت در آورد و اگر آن زن بخواهد می تواند وکیل بگیرد.
امام صادق (ع) فرمودند : بکر و غیر بکر مساوی است که باید نکاح به اذن آنها باشد و هیچ زنی را نکاح نمی توان کرد مگر به امر و رخصت او .
ابو عبد الله (ع) فرمودند : باکره می تواند بدون اجازه پدرش ازدواج کند.
امام صادق (ع) فرمودند : اگر دختر راضی شود بدون رضایت پدرش ازدواج موقت نماید اشکالی ندارد.
امام صادق (ع) فرمودند :ازدواج موقت با دختر اشکالی ندارد . تا زمانی که دختر از باکره بودن خارج نشود . به خاطر آنکه ممکن است ( باکره نبودن دختر ) برای خانواده دختر یک عیب حساب شود.

محضر مبارک آیت الله العظمی خامنه ای

بعد از سلام دختری هستم که فعلا به دلایلی شرایط ازدواج دائم برای من فراهم نمی شود و تمایل دارم برای رفع احتیاج با پسر یا مردی که به او علاقه دارم برای مدتی ازدواج موقت بکنم به نحوی که این ازدواج هیچ مفسده ای برایم ندارد و باعث حاملگی من نمی شود و ترک آن نیز موجب گناه می شود ولی اطمینان دارم پدرم در صورت اطلاع مخالفت خواهد کرد. در این صورت تکلیف اذن پدر و الزام بر اطلاع او برای من چگونه است.
آیت الله خامنه ای :
باسمه تعالی
ازدواج موقت یا دائم دختر باکره بنابر احتیاط واجب باید با اجازه پدر باشد ولی اگر دختر نیاز به ازدواج دارد و خواستگار هم کفو شرعی و عرفی او می باشد و در حال حاضر خواستگار دیگری که واجد شرایط باشد وجود ندارد اذن پدر ساقط است.
نظر حضرت ایت الله بهجت :
اظهر آن است که اذن پدر یا جد پدری ( در ازدواج دختر باکره ) شرط نیست اگر چه احتیاط مستحب آن است که اذن بگیرد.
نظر حضرت آیت الله مکارم شیرازی :
حضرت آیت الله مکارم شیرازی : دختری که به حد بلوغ رسیده و رشیده است، یعنی مصلحت خود را تشخیص می دهد چنانچه باکره باشد احتیاط آن است که با اجازه پدر یا جد پدری ازدواج نماید ولی اگر همسر مناسبی برای دختر پیدا شود و پدر مخالفت کند اجازه او شرط نیست، همچنین اگر به پدر یا جد پدری دسترسی نباشد و دختر هم احتیاج به شوهر کردن داشته باشد یا این که دختر قبلاً شوهر کرده باشد که در این دو صورت نیز اجازه پدر و جد در ازدواج جدید لازم نیست.
نظر آیت الله شیخ محمد صادق الروحانی :
ازدواج برای دوشیزگان بدون اذن ولی جایز است
نظر آیت الله صافی گلپایگانی :
آیت الله گلپایگانی : احتیاط این است که در ازدواج دختر باکره چه موقت چه دائم از پدر اذن حاصل شود لکن اگر دختر بالغه و رشیده بدون اجازه پدر ازدواج نموده صحیح است و در صورتی که زوج کفو باشد چه در دائم چه در منقطع و پدر امتناع نماید اذن او ( پدر ) ساقط است .
فتوای میرزای قمی :
سوال : آیا دختر بی اذن پدر و مادر می تواند شوهر کند یا نه ؟... و اگر بفرمایید که بی رضای والدین عقد صحیح است آیا ( در این صورت ) عاق والدین می شود یا نه ؟
جواب : رضای مادر مطلقا شرط نیست و در لزوم رضای پدر . در دختر بالغه باکره خلاف است و اقوی و اشهر و اظهر عدم اشتراط ( رضای پدر) است و عقد بدون اذن پدر صحیح است . ولکن احوط مراعات رضای اوست . و اما هرگاه پدر غایب باشد یا در موقوف داشتن عقد بر رضای پدر حرج و عسر لازم آید آنجا احتیاط هم ضروری نیست . و در صورت احتیاج دختر به شوهر و متضرر شدن او به ترک شوهر کردن . هرگاه ( دختر با رضایت پدر ) مخالفت بکند معلوم نیست که گناه باشد چه جای آنکه عاق باشد . بلی هرگاه دو نفر خواستگار او باشند و اختیار هریک از آنها ضرری به دختر نمی رسد پس مخالفت ( با نظر پدر ) در این جا دور نیست که معصیت باشد و به هر حال تحصیل رضای پدر و مادر در امور مباحه لازم است مگر اینکه ( رضای آنها ) منشا ضرر و حرج باشد . در اینجا فرقی در مابین باکره و غیر باکره نیست .

نظر عده ای از مراجع و صاحبان فتوی در ازدواج دوشیزگان

دختری که به حد بلوغ رسیده و رشیده است یعنی مصلحت خود را تشخیص می دهد اگر بخواهد شوهر کند چنانچه باکره باشد بنابر احتیاط واجب باید از پدر یا جد پدری خود اجازه بگیرد و اجازه مادر و برادر لازم نیست.
اگر پدر و جد پدری غایب باشند بطوریکه نشود از آنان اذن گرفت و دختر هم احتیاج به شوهر کردن داشته باشدلازم نیست از پدر و جد پدری اجازه بگیرند و همچنین اگر از ازدواج با کسی که با دختر کفو است شرعا و عرفا و نیز اگر دختر باکره نباشد در صورتی که بکارتش بواسطه شوهر کردن از بین رفته باشد اجازه پدر و جد لازم نیست.
در این مساله بسیاری از علما نظر شبیه به هم دارند که اذن ولی را در دوشیزگان بنابر احتیاط واجب لازم می دانند مانند : حضرات آیات عظام شیخ محمد علی الاراکی – سید محمد روحانی – سید علی سیستانی – سید خوئی –شیخ فاضل لنکرانی .
محضر آیت الله العظمی گلپایگانی :
سوال : زنی که صیغه می شود اگر دختر باکره باشد و در عین حال از ترس دیگری اقدام به این عمل نموده باشد این صیغه صحیح است یا نه ؟
آیت الله گلپایگانی : اگر مکره ( وادار شده ) بوده اثر ندارد مگر آنکه بعد از رفع اکراه راضی شود

نتیجه گیری از آرای علما

تمامی علمایی که در ازدواج دختران ( در عقد موقت یا عقد دائم ) اذن ولی را بنابر احتیاط واجب شرط دانستند در واقع حکم قطعی بر باطل بودن (( عقد بدون اذن ولی )) را ندادند یعنی به علم کافی در این مساله نرسیده اند . لذا احتیاط واجب کردند و به تمام کسانی که از آن مراجع عالی قدر تقلید می کنند اجازه داده شده تا با رعایت میزان برتری علمی مرجعی که در آن مساله فتوا و نظر دارد تقلید نمایند .

نتیجه کلی

علمایی که در این مساله به احتیاط واجب حکم کردند اگر کسانی از این علما تقلید می کنند در مورد ازدواج دوشیزگانی که به حد رشد و بلوغ رسیده اند می توانند به فتوای مراجع عالی قدر : آیت الله بهجت ، آیت الله مکارم شیرازی ، آیت الله روحانی و ... رجوع نمایند . در این صورت ازدواج آنها چه دائم باشد و چه موقت دقیقا با ظابطه شرعی بوده و هیچ ایرادی ندارد.

ماده 1041 قانون مدنی

عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سن 13 سال تمام شمسی و پسر قبل از رسیدن به سن 15 سال تمام شمسی منوط است به اذن ولی به شرط رعایت مصلحت یا تشخیص دادگاه صالح .
منبع تمام مطالب این صفحه :
کتاب هدیه آسمانی ، رساله های حضرات مراجع تقلید و کتاب روابط زوجین در ازدواج موقت ، نویسنده : حسن گنجی – کارشناس ارشد حقوق خصوصی


87/10/11
11:17 عصر

حقایقی تلخ در مورد مردان

بدست مرتضی در دسته

این مقاله بر اساس تحقیقات علمی نمیباشد.ولی بیشتر حقیقته !!

? مردان خوب، زشت هستند.

? مردان خوش قیافه، خوب نیستند.

? مردان خوب و خوش قیافه به جنس موافق تمایل دارند.

? مردان خوب، خوش قیافه و علاقمند به جنس مخالف، متاهل هستند.

? مردانی که آنچنان خوش قیافه نیستند، ولی خوبند، پولدار نیستند.

? مـردانی که آنچنان خوش قیافه نیستند، ولی پولدار و خوبند، تصور می کنـنـد مـا بـه دنبال مال آنها هستیم.

? مردان خوش قیافه و بی پول، بدنبال پول ما هستند.

? مردان خـوش قـیافه، که آنچنان خوب نیستند و تا حدی به جنس مخالف علاقمندند، تصور نمیکنند که ما به اندازه کافی زیبا هستیم.

? مردانی که تصور می کـنـنـد مـا زیـبـا هستـیم، به جنس مخالف علاقمندند، تا حدی خوش قیافه و پولدار هستند، آدمهایی ترسو و بزدل میباشند.

? مردانی که تا حدی خوش قیافه هستند، تاحـدی خـوب هستند، مقداری پول دارند و سپاسگزار خدا هستند، به جنس مخالف علاقمندند، خجالتی هسـتند، و هرگز اولین قدم را برنمی دارند ( برای آشنایی پیش قدم نمی شوند).

? مردانی که هرگز قدم اول را برنمیرارند، زمانی که ما پیشقدم می شـویم، اتوماتیک وار علاقه را در ما از بین میبرند.

زنان باهوش در رابطه جنسی نا موفق ترند

در یک تحقیق حاصل شده است که زنان باهوش مشکلتر به اورگاسم‌ می‌رسند برای اینکه آنها همش مشغول فکر کردن هستند!در تحقیقی که در آلمان انجام شده زنان با تحصیلات بالاتر کمتر با سکس ارضا ‌می‌شوند.62 درصد کسانی که تحصیلاتشون را کامل کرده‌اند گفته‌اند که در رسیدن به اورگاسم مشکل دارند درحالیکه این درصد برای انانی که تحصیلاتشان را به پایان نرسانده اند.

مطالب بر گرفته


   1   2   3   4   5      >